- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #181
با صدای ملایمتری گفت:
- حتی بعد از فهمیدن اینکه من یه هیولام؟
- تو یه هیولا نیستی. تو نفرین شدی.
او قدم دیگری برداشت.
- وقت داشتم به چیزی که دیدم فکر کنم.
ویلیام تند نفس کشید.
- دست از لجبازی بردار.
کلر روی او تمرکز کرد.
- اگه بهت دست بزنم... .
- تو مثل بقیه دخترایی که قبل از تو تلاش کردن میمیری. فکر میکنی این اولین باریه که کسی این رو از من میپرسه؟ فکر میکنی مجبورشون کردم بهم دست بزنن؟
ویلیام برخاست و ادامه داد:
- من نکردم.
کلر به صورتش نگاه کرد و خم شد.
چشمانش عاری از هر حسی بود و تهدید صدای او را آلوده کرد.
- من فکر کردم که هر کدوم از اون دخترا رو دوست دارم. حالا، اونا به من یادآوری میکنن که چهقدر احمق بودم. من هیچوقت قصد آزار اونا رو نداشتم اما فقط عشق واقعی میتونه...
- حتی بعد از فهمیدن اینکه من یه هیولام؟
- تو یه هیولا نیستی. تو نفرین شدی.
او قدم دیگری برداشت.
- وقت داشتم به چیزی که دیدم فکر کنم.
ویلیام تند نفس کشید.
- دست از لجبازی بردار.
کلر روی او تمرکز کرد.
- اگه بهت دست بزنم... .
- تو مثل بقیه دخترایی که قبل از تو تلاش کردن میمیری. فکر میکنی این اولین باریه که کسی این رو از من میپرسه؟ فکر میکنی مجبورشون کردم بهم دست بزنن؟
ویلیام برخاست و ادامه داد:
- من نکردم.
کلر به صورتش نگاه کرد و خم شد.
چشمانش عاری از هر حسی بود و تهدید صدای او را آلوده کرد.
- من فکر کردم که هر کدوم از اون دخترا رو دوست دارم. حالا، اونا به من یادآوری میکنن که چهقدر احمق بودم. من هیچوقت قصد آزار اونا رو نداشتم اما فقط عشق واقعی میتونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.