- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #191
***
فصل بیستوشش
سفر سخت و احمقانهای بود. این طوفان زمانی بدتر شد که کلر به سرعت به آب و هوای سرد و یخبندان برخورد کرد تا به قصر برسد. اسب میتوانست به تنهایی آن را به تنهایی انجام دهد . تقریبا به همان اندازه که سوار بر پشتش گیر کرده بود .
کلر نمیدانست چه زمانیست که در ورودی اصلی از اسب پایین آمد و ضعیف در را زد. او برای باز کردن آن بیش از حد خسته شده بود و امیدوار بود که پریها صدای او را بشنوند. قبل از از دست دادن هوشیاری، او به صدای مهیجی گوش داد.
با گرم شدن شومینه از خواب بیدار شد و دید که پریها بر سر او غوغا میکنند.
- کلر؟
مینگ جلوی صورتش معلق ماند و دستهای ریزش را تکان داد.
- میتونی صدای من رو بشنوی؟
کلر سرش را تکان داد.
- تو واقعاً مینگ هستی؟
مینگ فریاد زد:
- اون...
فصل بیستوشش
سفر سخت و احمقانهای بود. این طوفان زمانی بدتر شد که کلر به سرعت به آب و هوای سرد و یخبندان برخورد کرد تا به قصر برسد. اسب میتوانست به تنهایی آن را به تنهایی انجام دهد . تقریبا به همان اندازه که سوار بر پشتش گیر کرده بود .
کلر نمیدانست چه زمانیست که در ورودی اصلی از اسب پایین آمد و ضعیف در را زد. او برای باز کردن آن بیش از حد خسته شده بود و امیدوار بود که پریها صدای او را بشنوند. قبل از از دست دادن هوشیاری، او به صدای مهیجی گوش داد.
با گرم شدن شومینه از خواب بیدار شد و دید که پریها بر سر او غوغا میکنند.
- کلر؟
مینگ جلوی صورتش معلق ماند و دستهای ریزش را تکان داد.
- میتونی صدای من رو بشنوی؟
کلر سرش را تکان داد.
- تو واقعاً مینگ هستی؟
مینگ فریاد زد:
- اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.