متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #201
ویلیام دستش را کنار زد و ایستاد.
- لباس رو اصلاح می‌کنیم، شام تا یه ساعت دیگه حاضره. پری‌ها هم از تو مراقبت می‌کنن. همه چیز توی این اتاقه که تو از این اتاق رفتی.
مکث کرد و او را به داخل کشاند.
- تو نیاز داری که به کسی اطلاع بدم در امان هستی؟
- والدینم. اگه این کار رو بکنی ممنون میشم.
او پاسخ داد و با لحن صمیمانه‌ای صدایش سازگار شد.
- من یه پیام‌ ارسال می‌کنم. یکم استراحت کن و ظرف یه ساعت، توی اتاق غذاخوری به من ملحق شو.
کلر کمی در برابر دستوراتش تعظیم کرد.
ویلیام کمی با نزدیک شدن، زمزمه کرد:
- امروز خوشحالم.
وقتی ویلیام دور شد، کلر لبخند زد. این‌بار، او قصد نداشت او را ترک کند.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #202
***
فصل بیست‌و‌هفت
در طی چند روز، طوفان برفی پایان یافت و خورشید از زیر غبار مه‌آلود درآمد. کلر به روال عادی خود برگشته بود در‌حالی‌که شاهزاده با احترام دوباره با او رفتار کرد و ویلیام از او مراقبت می‌کرد.
هنگام شام، کلر تمام تلاش خود را کرد تا با او صحبت کند و لبخند بزند. لبخندهایش را دوست داشت. با خوشحالی رنگ چهره‌ش بهتر شد. کلر اکنون که زمان کم‌تری را تنها بود و وقت ناهار را با او سپری کرده بود، از سلامت و روحیه‌ی بهتری برخوردار بود.
ویلیام حتی به او اجازه داد وقت خود را در کتابخانه خودش بگذراند و به تماشای کتاب‌ها بپردازد. اکثریت به زبان‌هایی بودند که او نمی‌توانست درک کند، اما این واقعیت که توسط بسیاری از کتاب‌ها احاطه شده بود، او را خوشحال کرد.
او همچنین از خواندن وقتی در کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #203
با آب و هوای خوب، فعالیت‌های بیرون دوباره امکان‌پذیر بود. بنابراین، وقتی کلر شاهزاده را به پیاده‌روی دعوت کرد، ویلیام با خوشحالی پذیرفت.
هوا در بالای کوه هنوز سرد بود و کلر مجبور بود لباس‌هایی با چند لایه‌ بپوشد، که به سختی اجازه راه رفتن یا دیدن جلو را می‌داد.
هنوز ویلیام صبور بود و از قدرت خود برای سرعت بخشیدن به روند پیاده‌روی استفاده نمی‌کرد. تجربه‌ی گذراندن وقت با هم یک هدیه بود. از زمانی که جای خاصی برای رفتن نداشتند، استفاده از قدرتش برای راه رفتن ضروری نبود.
کلر به ویلیام نگاه کرد و دستش را فشار داد.
- می‌تونم یه سوال خصوصی بپرسم؟
- من این رو دوست ندارم.
شانه بالا انداخت.
- خب این به سوال بستگی داره.
- تو معمولاً بدون درخواست ازم سوال می‌کنی. چون حالم خوبه، لطفاً از من سوالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #204
- من باید بیش‌تر تو و زندگی قبلیت رو درک کنم. دوست دارم بدونم که چرا تو رو نفرین کردن؟
- تو راست می‌گفتی. من دوست ندارم در این مورد حرف بزنم. گرچه ما رازهایی بین خودمون نداریم، معتقدم تو باید بدونی.
- من این رو دوست دارم که بگی.
ویلیام یکی از دستان کلر را با هر دو دست دستکش‌دارش گرفت و بر لب‌هایش لبخندی غمگین جان گرفت و گفت:
- چیزی که من قصد دارم بهت بگم فقط یه تعداد کمی از انسان‌ها می‌دونن. اگه اون رو پیش خودت نگه داری، ممنون میشم.
- من نگه می‌دارم.
شاهزاده داستان خود را آغاز کرد.
- من یه اژدهام. شکل واقعی من اژدهاست. شکل انسانی‌ای که می‌بینی فقط پوسته‌ایه که ما برای مخلوط شدن با بقیه موجودات حساس توی این جهان استفاده می‌کنیم.
- بنابراین، تو یه تغییر پیدا می‌کنی به یه اژدها؟
- این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #205
- آره اما نوسانات تغیر شکل یکی از اونا نیست. همچنین تبدیل موجودات زنده به یخ نیست. این نتیجه نفرینمه.
- ما در مورد اژدها خوندیم. من قبلاً هیچ‌وقت ندیدم. ما نمی‌تونیم پسرزمین رو ترک کنیم و اونا فقط خارج از اینجا وجود دارن. ولی تو اینجایی... .
ویلیام دست از قدم زدن برداشت و گفت:
- به خاطر همینه من رو کم‌تر دوست داری؟
- نه. البته که نه. من می‌دونستم تو با من متفاوتی. من تو رو اونجوری که هستی دوست دارم؛ نه به خاطر اینکه خاصی.
- توی شکل اژدها، قدرت من حتی بیش‌تره. حتی می‌تونم پرواز کنم. دلم براش تنگ شده.
کلر با لبخندی رویایی گفت:
- من دوست دارم یه روز پرواز کنم.
ویلیام درحالی‌که به بالا نگاه می‌کرد گفت:
- شاید یه روز بتونم تو رو به ابرها برسونم.
کلر نگاهش را دنبال کرد و درحالی‌که دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #206
- خانواده من انسان‌ها رو دوست داشتن. ما اونا رو فرومایه نمی‌دیدیم. من هنوز این کار رو نمی‌کنم اما نظر هر اژدها با نظر ما مشترک نیست. بعضی از اونا، سوژه‌هایی رو به بردگی می‌کشند و دوست دارن از برتری خودشون برای زندانی کردن گونه‌های دیگه، استفاده کنن. «ادانا» این اسم ملکه اژدهای سرخه. می‌خواد یه ارتش قدرتمند برای تسخیر سرزمین‌های دیگه و ادغام اونا با کشور خودشون ایجاد کنه. این پیچیده‌تر از اینه، اما من خلاصه شده‌ش رو ارائه میدم.
کلر نزدیک‌تر شد.
- فقط به من بگو که از به اشتراک‌گذاشتن این رازها چه‌قدر احساس راحتی کردی!
- من با یه شاهزاده خانم انسانی نامزد شده بودم. این تصمیمی بود که برای ادامه دادن به عنوان یک گونه و متحد کردن ما با انسان‌ها، اتخاذ شد. این انتخاب صحیحی بود و بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #207
- من حتی نمی‌دونم چی بگم.
- فقط گوش کن. این یه داستان طولانیه.
کلر سرش را تکان داد.
ویلیام ادامه داد:
- این اژدها، ملکه پادشاهی همسایگی ما بود. اون از خیلی از اژدهای دیگه قدرتمندتره. قدرتمندتر از من و پدرم. من هنوز جوون بودم که تصمیم گرفت ما با هم باشیم. قدرت من کاملاً رشد نکرده بود. رسیدن به اژدها بیش‌تر از انسانه. با امتناع من از ازدواج باهاش، پدرم رو به چالش کشید. به این امید که اژدهای بزرگ‌تر رو تسلیمش کنه. پادشاه امتناع کرد و علاقه‌ای به جشن ازدواج یا اتحاد با هر کسی که اصول اون رو رعایت نمی‌کرد، نداشت. با انکار پدرم، من فکر کردم که تموم شد اما اشتباه می‌کردم. اون دختر دیوونه من رو فریب داد تا معجونی بنوشم که به طرز جبران‌ناپذیری من رو نفرین کنه. قدرت‌های تغییر دهنده اژدها من به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #208
- پدرم خشمگین، به امید نابودی اون و پایان دادن به نفرین، جنگ علیه پادشاهی ملکه شرور رو رهبری کرد اما ادانا آماده بود و پس از شکست، پدرم رو توی میدان جنگ به قتل رسوند. اون موجود شرور به قصر رفت و مادرم رو هم کشت. تنها و درمونده‌ بودم. همون موقع اعلام كرد كه من عاشقش میشم و بهش نیاز پیدا می‌کنم.
کلر از این کشف‌هایش وحشت‌زده شد. نمی‌دانست که این همه درد زندگی ویلیام را در برگرفته است.
- چرا کسی این کارهای وحشتناک رو انجام میده و اون رو به عنوان عشق تلقی می‌کنه؟ این ملکه اژدها جادوگری بدجنس و آزاردهنده بدون حسه. هیچ‌کس جز به خاطر تنفر نمی‌تونست کاری رو که با تو کرده انجام بده.
- من نمی‌دونم چه کار دیگه‌ای باید انجام بدم، کلر. من اون‌قدر قوی نیستم که بتونم اون رو شکست بدم تا اینکه نفرینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #209
کلر مدام او را بغل می‌کرد. اینکه با انسان تماس طولانی‌مدت نداشته باشد، باید وحشتناک باشد. حتی در حال حاضر، او باید مراقب باشد. کلر نمی‌توانست احساس ویلیام را تصور کند. کلر وقتی او را در آغوش گرفت، لبخند زد و از لحظه آرامش لذت برد. اگر بهترین کاری که می‌توانست ارائه دهد همراهی و کنار او ماندن بود، کافی‌ست این کار را انجام می‌داد.
ویلیام ناگهان، هنگامی که کلر را از خود دور کرد، فریاد زد:
- ویلیام چیکار کردی؟
کلر وقتی متوجه شد که پیشخدمت از پشت دیوانه‌وار می‌خندد، در مورد اتهامش گیج شد. با نگاه كردن به ویلیام، متوجه شد كه لباس ويليام به خون آلوده شده است. شاهزاده‌ش چاقو خورده بود.
کلر سر پیشخدمت داد زد:
- ویلیام خوبی؟ تو چرا چاقو زدی، دیوونه شدی؟
- زخم عمیق نیست. حالش خوب میشه.
پیشخدمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #210
- ساکت، ارباب من اومده.
پیشخدمت به سمت بالا نگاه کرد.
گویی که نشانه‌ای از او بود، صدای فریاد در فضای باز طنین‌انداز شد. اندکی پس از آن، یک اژدهای سرخ بالای سر آن‌ها پرواز کرد.
کلر درخواست کرد:
- ما باید داخل بریم.
بازوان شاهزاده را که گرفته بود، سعی کرد به او کمک کند راه برود.
- برای فرار به من تکیه کن.
- کلر، من رو ول کن. اون بهم آزاری نمی‌رسونه.
شاهزاده درحالی‌که در برفی که با خونش آغشته بود زانو زد، دستور داد.
کلر امتناع ورزید و گفت:
- من تو رو با زخم عذاب‌آورت تنها نمی‌ذارم.
ویلیام گفت:
- پری‌ها، ما به کمک احتیاج داریم. پیشخدمت خائنه و یه اژدهای شیطانی توی زمین من وجود داره.
تنها موجودات دیگری را که می‌دانست دارای جادو هستند و می‌توانند به آن‌ها کمک کنند.
همان موقع، ادانا خم شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,431
عقب
بالا