- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #31
***
فصل 7
کلر از خواب بیدار شد و به آرامی از ارابه نگاه کرد. طلوع آفتاب بود و او میدید که ارابه در حال ورود به محوطه قصر است. ورودی هم زیبا و هم خالی از فردی، با یک دروازه سفید بزرگ بود. در فاصله نه چندان دور، قصر با برجهای بلند و دیوارهای یخیشکل، باشکوه به نظر میرسید.
کلر میدانست این قصر از بلورهای باستانیای ساخته شده است که در جهان زبانزد همه است و از انسانها در برابر هر گونه شر محافظت میکنند. هنوز نمیتوانست فکر کند که از دور، دیوارها طوری به نظر برسند که از برف متبلور ساخته شدهاند.
هرچه به قصر نزدیکتر میشد، ضربان قلب او سریعتر میشد.
اسبها ارابه را از میان زمینهای پوشیده از یخ حرکت دادند و به این باور رسید که بالای ابرها شناور هستند. چگونه چنین مکان ترسناکی میتواند...
فصل 7
کلر از خواب بیدار شد و به آرامی از ارابه نگاه کرد. طلوع آفتاب بود و او میدید که ارابه در حال ورود به محوطه قصر است. ورودی هم زیبا و هم خالی از فردی، با یک دروازه سفید بزرگ بود. در فاصله نه چندان دور، قصر با برجهای بلند و دیوارهای یخیشکل، باشکوه به نظر میرسید.
کلر میدانست این قصر از بلورهای باستانیای ساخته شده است که در جهان زبانزد همه است و از انسانها در برابر هر گونه شر محافظت میکنند. هنوز نمیتوانست فکر کند که از دور، دیوارها طوری به نظر برسند که از برف متبلور ساخته شدهاند.
هرچه به قصر نزدیکتر میشد، ضربان قلب او سریعتر میشد.
اسبها ارابه را از میان زمینهای پوشیده از یخ حرکت دادند و به این باور رسید که بالای ابرها شناور هستند. چگونه چنین مکان ترسناکی میتواند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.