متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #51
مینگ دستش را بلند کرد.
- اون کیک با عسل و فندق رو دوست داره. شاید بتونیم یکم بپزیم و تو اون رو به کتابخونه ببری.
کلر نگاهی به مینگ انداخت.
- کتابخونه؟ اینجا یکی هست؟ کجا؟ چرا به من نشون ندادین؟
- اونجا پناهگاهشه و در قسمتی از قصره.
کارا توضیح داد:
- ما نمی‌تونیم تو رو بدون اجازه اون به آنجا ببریم.
دستش را تکان داد، قاشق از ماهیتابه حرکت کرد و قطره‌ای روی دست پری افتاد. او مزه خورشت را چشید و با قدردانی سر تکان داد.
- کاملاً خوشمزه.
- اونجا جاییه که اون روزهاش رو می‌گذرونه؟ این کار نسبت به من خودخواهیه. اگه کتاب‌هایی برای خواندن داشته باشم، راحت‌تر می‌تونم وقت خودم رو اینجا بگذرونم.
مینگ گفت:
- ما هم دوست داریم بخوانیم. ما می‌تونیم برخی از کتاب‌های مورد علاقه خودمون رو برات بیاریم
سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #52
- من توی آواز خوندن مهارت زیادی ندارم و نمی‌تونم ساز بزنم. من می‌دونم چطور برقصم اما رقص‌هایی که ثروتمندان بلدن رو نمی‌دونم.
تاشا پرسید:
- و هنرهای نمایشی چی؟ دوست داری؟
- خیلی خوب نیستم اما سرگرم‌کننده‌ست. وقتی شب‌ها گرم‌تر بود چند نمایش توی روستای خودمون اجرا کردیم و روزهای خاص رو جشن گرفتیم. شمام شنونده‌ای داشتین؟
مینگ دستانش را بهم نزدیک کرد و جواب داد:
- ما هیچ‌وقت اینجا شنونده نداشتیم. تنها بودیم. دخترای دیگه هیچ‌وقت نمی‌خواستن با ما کاری کنن.
- اونا خل بودن. من که عاشق گذروندن وقت با شمام. دستور‌العمل‌های جدید و سرگرم کننده یاد می‌گیرم و ما همیشه در مورد احمقانه‌ترین چیزا می‌خندیم. به‌علاوه، اگه با شما نبودم، با کی حرف می‌زدم؟
کارا ریز خندید و گفت:
- ظاهراً با خودت.
مینگ و تاشا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #53
سر تکان دادند. ادامه داد:
- اون باید بیش‌تر مراقب مهمونش باشه. می‌تونی انجامش بدی؟
کلر با چشمان متعجب پرسید:
- این کار باعث ناراحتی اون نمیشه؟
مینگ اطمینان داد:
- اون خیلی سخت ناراحت میشه. هنوز برای ادامه زندگی به غذا نیاز داره. نگران چیزی نباش ما اون رو از کتابخونه‌ش بیرون میاریم. تو می‌تونی اون رو ببینی و باهاش صحبت کنی.
کلر درحالی‌که سعی داشت لبخند خود را پنهان کند، پشت گردنش را خاراند و گفت:
- دستور پخت کیک مورد علاقه‌ش چیه؟
مینگ پرواز کرد و گفت:
- بذار مواد رو بردارم.
***
از آن زمان به بعد، شاهزاده فقط هنگامی که وقت شام فرا رسید، جلو آمد. رفتارش ذره‌ای تغییر نکرده بود. در واقع، کلر فکر می‌کرد که او سردتر از قبل برخورد می‌کند. شاهزاده به سختی به او نگاه کرد و سعی نکرد صحبت کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #54
قرار بود شاهزاده خوش‌اخلاق و مهربان باشد اما به نظر می‌رسید ویلیام بی‌ادبانه‌ترین و ترسناک‌ترین نسخه خود را نشان می‌دهد. شاهزاده در یک انتهای میز ناهار‌خوری و کلر در سر دیگر نشسته بود. غذا تقریبا در سکوت کامل خورده میشد. می‌خواست تلاشی برای گفتن چند کلمه بکند اما یا او را نادیده گرفت یا چند نگاه خیره خالی که کسل‌کننده و بی‌علایقی‌اش را نشان می‌داد، بوی تهدید را حس کرد؛ برای همین ساکت نشست.
زندگی در یک قصر قرار بود جذاب و پر از شگفتی باشد. در عوض، کلر با شاهزاده‌ای گیر کرده بود که از تنها بودن در یک کاخ بزرگ اما وحشتناک راضی بود. تعویض مکان با دبورا هرگز جذابیت بیش‌تری نداشت. تصمیم شاهزاده برای نگه داشتن او بیش‌تر از اینکه یک برتری باشد، یک مجازات شد. او دلش تنگ شده بود. برای پدر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #55
هرچه زمان می‌گذشت، او بیش‌تر به کاوش قصر می‌پرداخت. تا زمانی که او مزاحم چیزی نباشد یا شاهزاده را آزار ندهد، تقریباً هر کجا می‌تواند برود. این اقدام، به یک سرگرمی تبدیل شد چون سعی در کمک به گذراندن زمان و کسب اطلاعات بیش‌تر در مورد مکانی که اکنون خانه او بود. اتاق‌ها و طبقات زیادی برای گشت و گذار وجود داشت. همه‌چیز گران و نادر به نظر می‌رسید. فقط چند مورد خانواده را تا آخر عمر نگه می‌دارد اما همه این‌ها به شاهزاده‌ای تعلق داشت که هم‌اکنون گوشه و کنار مردم سرزمینش رنج می‌کشند.
تزئینات سفید و سقف بلند با شکوه به نظر می‌رسید اما دلهره‌آور نیز نشان می‌داد.
همه چیز در اطراف او در مقایسه با زندگی قدیمی او بسیار گسترده اما استرس‌زا احساس می‌شد. وقتی ذهنش به گذشته گرایش پیدا می‌کرد، کلر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #56
تنها راه نجات او پری‌ها بودند. آن‌ها به خوشبختی کلر علاقه‌مند بودند، نه فقط به این واقعیت که او ممکن است نفرین شاهزاده را بشکند؛ زیرا این باور هنگامی از بین رفته بود که شاهزاده حتی به خود زحمت نمی‌داد با کلر صحبت کند، در‌حالی‌که شام مشترک داشتند.
صرف وقت آزادش با پری‌ها و قدم زدن اطراف قصر و کمک به پری‌ها تنها سرگرمی کلر بود. آن‌ها کمک کلر را انکار نکردند. کلر حتی به آن‌ها کمک کرد که لباس بپوشند و گلدوزی کنند.
آن‌ها به نوبت خود از استعدادهای کلر تعریف و تمجید کردند و مانند خود کلر با کلر رفتار کردند. همان‌طور که قول داده شده بود، کتاب‌هایش را پیدا کردند؛ بنابراین او می‌توانست وقت خود را در مکان‌های دلپذیر و جالب‌تر بگذراند.
آن‌ها اغلب در اتاق‌خواب یکدیگر را می‌دیدند و کلر برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #57
با اطمینان از اینکه شاهزاده و پیشخدمت در آنجا نیستند، پری‌ها و کلر در اتاق‌های خالی قصر سرگرم شدند. آواز و رقص از تفریحات مورد علاقه آن‌ها بود.
آن‌ها از پیشخدمت دوری می‌کردند و وقتی کسی او را در نزدیکی آنجا می‌دید، پنهان می‌شدند. او عملاً سایه شاهزاده بود و کلر شک داشت که او در طول زندگی خود آواز و رقصی داشته باشد.
با این حال، هنوز هم پیشخدمت در آنجا کار می‌کرد و سزاوار احترام بود. کلر فقط نمی‌خواست پیشخدمت به شاهزاده بگوید که آن‌ها چه کار می‌کنند. ممکن است شاهزاده بازی‌های آن‌ها را تأیید نکند و پری‌ها را به خاطر آن سرزنش کند.
خیلی زود، پری‌ها آن‌قدر جسور شدند که بتوانند قسمت‌های مورد علاقه خود را از کتاب‌هایی که شبانه می‌خوانند، اجرا کنند. با انتخاب آشپزخانه به عنوان یک نقطه صفر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #58
کلر بیش‌تر دوست داشت که این مورد آخر را انجام دهد؛ زیرا این اجازه داد دختران بتوانند قهرمان آن داستان‌ها شوند. او بدش نمی‌آمد که هر چند وقت یک‌بار در مورد دختری بخواند اما سیل کتاب‌ها کمی آزار دهنده بود.
مینگ از مقابله‌ی شاهزاده خانم در خطر لذت می‌برد. این بامزه بود، تماشای موجود کوچکی که وانمود می‌کند ناتوان است درحالی‌که کلر نقش شاهزاده جسور را بازی می‌کرد. وقتی این داستان‌ها به پایان رسید، آن‌ها با خوردن کیک و نوشیدن چای جشنی گرفتند.
کلر از این سرگرمی خوشحال بود اما می‌دانست که زندگی در قصر بیش‌تر از بازی و یافتن دوست است. شاهزاده هنوز با او سرد برخورد می‌کرد و سرزمین برای زمستان طولانی نفرین شده ‌بود.
چه طور باید شاهزاده را خوشحال می‌کرد که وقتی این همه ساکت و عبوس بود؟ اگر لجبازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #59
از ارابه‌چی سوالاتی کرد اما تمام آنچه او انجام داد، این بود که نامه را به وی بدهد و اظهار داشت که این کشور روی او حساب می‌کند تا شاهزاده را خوشحال کند. از ارابه‌چی تشکری کرد.
از این بحث مربوط به شاهزاده خسته شده‌ بود، انگار که نفرین شاهزاده جرم کلر بود!
پری‌ها چیزهای جدیدی به همراه آورده بودند؛ پارچه‌های زیبا برای دوخت لباس‌های جدید و سایر وسایل دوست‌داشتنی. همچنین کتاب‌های جدیدی برای خواندن وجود داشت تا بتوانند ماجراهای جدیدی برای گذراندن وقت خلق کنند و غذای خوش‌بو برای ادامه زندگی خود بپزند.
وسایل زیادی وجود داشت، کلر تقریباً احساس گناه می‌کرد. همه این مواد غذایی به خوبی مردم محله فقیرنشین را سیر کند. با این وجود فقط برای چند نفر در قصر تعلق داشت. اختلاف غیرمنصفانه بین فقیر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #60
نایب‌السلطنه به پدر و مادرش لطف کرده بود و به آن‌ها کمک می‌کرد تا مقابل مشکلات مالی بایستند. بیماری مادرش رو به بهبود بود و قادر بود کارهای بیش‌تری در خانه انجام دهد. مادرش خوشحال بود که کلر فرصتی برای زندگی بهتر با شاهزاده داشت.
مادر از کلر خواسته بود که نگران او و پدرش نباشد همچنین به او یادآوری کرده بود بسیاری از شهروندان نگران این واقعیت بودند که زمستان هنوز همه‌جا را فرا گرفته است. برف و کولاک روز‌به‌روز بدتر می‌شد. می‌بایستی شاهزاده خوشحال باشد تا بهار به موقع برای رشد محصولات به سرزمین بیاید. مادر اخبار دیگری درباره‌ی مردم داد و با «دوستت دارم» نامه به پایان رسید.
حس گناه وجود کلر را در بر گرفت.
گناه به قلب کلر چنگ انداخت. نامه این نامه یک هدیه خاص و یک یادآوری غم‌انگیز بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,408
عقب
بالا