- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #61
هنگامی که آن شب، وقت شام فرا رسید. کلر سوالاتش را حاضر کرده بود.
- شاهزاده ویلیام، سوپ گوجهفرنگی را دوست دارید؟
کلر پرسید اما جوابی دریافت نکرد پس ادامه داد:
- من فکر میکنم خوشمزهست و پریها یه شام فوقالعاده عالی رو برای ما آماده کردن. این کار اوناست.
شاهزاده حتی سرش را هم بلند نکرد.
کلر احساس کرد گویی کسی سطل آب سردی به صورت او پاشیده است.
با جرأت گفت:
- در واقع، این وظیفه اونا نیست.
گلوی او خشک شد اما ادامه داد:
- اونا اینجان چون دوست دارن به افراد نیازمند کمک کنن. اونا میخوان شما به اندازه دیگران در سرزمین خوشبخت باشین. این وظیفه اونا نیست که برای شما آشپزی کنن.
شاهزاده غرولندکنان گفت:
- اونا هر وقت بخوان میتونن برن.
- و اگه این کار رو میکردن کی به شما رسیدگی میکرد؟...
- شاهزاده ویلیام، سوپ گوجهفرنگی را دوست دارید؟
کلر پرسید اما جوابی دریافت نکرد پس ادامه داد:
- من فکر میکنم خوشمزهست و پریها یه شام فوقالعاده عالی رو برای ما آماده کردن. این کار اوناست.
شاهزاده حتی سرش را هم بلند نکرد.
کلر احساس کرد گویی کسی سطل آب سردی به صورت او پاشیده است.
با جرأت گفت:
- در واقع، این وظیفه اونا نیست.
گلوی او خشک شد اما ادامه داد:
- اونا اینجان چون دوست دارن به افراد نیازمند کمک کنن. اونا میخوان شما به اندازه دیگران در سرزمین خوشبخت باشین. این وظیفه اونا نیست که برای شما آشپزی کنن.
شاهزاده غرولندکنان گفت:
- اونا هر وقت بخوان میتونن برن.
- و اگه این کار رو میکردن کی به شما رسیدگی میکرد؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.