ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #61
هنگامی که آن شب، وقت شام فرا رسید. کلر سوالاتش را حاضر کرده بود.
- شاهزاده ویلیام، سوپ گوجه‌فرنگی را دوست دارید؟
کلر پرسید اما جوابی دریافت نکرد پس ادامه داد:
- من فکر می‌کنم خوشمزه‌ست و پری‌ها یه شام فوق‌العاده عالی رو برای ما آماده کردن. این کار اوناست.
شاهزاده حتی سرش را هم بلند نکرد.
کلر احساس کرد گویی کسی سطل آب سردی به صورت او پاشیده است.
با جرأت گفت:
- در واقع، این وظیفه اونا نیست.
گلوی او خشک شد اما ادامه داد:
- اونا اینجان چون دوست دارن به افراد نیازمند کمک کنن. اونا می‌خوان شما به اندازه دیگران در سرزمین خوشبخت باشین. این وظیفه اونا نیست که برای شما آشپزی کنن.
شاهزاده غرولندکنان گفت:
- اونا هر وقت بخوان می‌تونن برن.
- و اگه این کار رو می‌کردن کی به شما رسیدگی می‌کرد؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #62
درحالی‌که چشمانش را به صورت او دوخته بود، لب‌هایش را کج و معوج کرد. این بزرگ‌ترین نمایش احساسات از زمان وقوع در اتاقش بود. نگاه خیره‌اش ترسناک بود اما کلر احساس کرد که در چشم‌های آبی‌رنگش گم شده‌ است. او حیران بود که اگر پوستش آن‌قدر کم‌رنگ نبود، چگونه به نظر می‌رسید! آیا او به خاطر نفرین این‌گونه بود یا به زیر آفتاب نرفته بود؟
افکار سرگردانش توسط سخن مینگ قطع شد.
- اعلی‌حضرت نیازی به تشکر از ما نیست.
پری صورتی وقتی کنار دست کلر نشست، لبخند زد.
- ما از بودن اینجا با کلر لذت می‌بریم. اون از همه بهتره. باید مدتی رو با اون سپری کنین و اون رو بشناسین.
شاهزاده به جای آنکه کلمه‌ای بر زبان راند ناله‌ای کرد.
کلر قاشق خود را محکم‌تر گرفت. با خود گفت: «خوب باش. تو باید اون رو راضی کنی.»
- ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #63
- چرا چنین فکری کردی؟
مینگ توضیح داد:
- کلر ساخت دسرهای موردعلاقه‌ت رو متوقف کرده چون به نظر نمی‌رسید از اونا لذت ببری!
شاهزاده از مینگ به کلر و از کلر به مینگ نگاه کرد.
- تو به اون اجازه دادی این کار رو با من انجام بده؟!
مینگ شانه بالا انداخت.
- ما نوکر حلقه‌به‌گوشت نیستیم.
- بله مادرخوانده من هستین. شما باید من رو بیش‌تر از اینکه کلر رو دوست دارین، دوست داشته باشین.
کلر لب‌هایش را به هم فشار داد تا سعی کند جلوی پوزخندش را بگیرد.
مینگ دست‌هایش را روی مفصل پایش گذاشت و گفت:
- کلر برای ما دسر مورد علاقه خودش رو امشب درست کرده.
شاهزاده معترضانه گفت:
- من به دسر مورد علاقه اون اهمیتی نمیدم.
کلر با صدای بلند اظهار نظر کرد:
- درست مثل دبورا خودخواهه. من نمی‌دونم که نایب‌السلطنه تصمیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #64
کلر چنگال خود را به سمت آن‌ها گرفت.
- این عیب احتمالاً به خاطر شماست. شما اجازه میدین هر کاری که می‌خواد انجام بده.
شاهزاده با اخم پرسید:
- اونا تمام تلاش خودشون رو می‌کنن تا من رو خوشحال کنن. تو چیکار می‌کنی؟
- من دسرهای مورد علاقه شما رو درست می‌کنم و سعی می‌کنم هنگام شام با شما صحبت کنم. در گوشه‌کنار قصر منتظر می‌مونم تا ببینم می‌خواید با من صحبت کنید یا زمانی رو با من سپری کنید! من کاری بیش از این نمی‌تونم انجام بدم چون شما ترجیح میدین تنها باشین تا اینکه وقت خودتون رو با پری و من بگذرونین.
شاهزاده از جا برخاست و گفت:
- من اشتهام رو از دست دادم.
کلر شانه بالا انداخت.
- اینطوری کیک شکلاتی بیش‌تر برای ماست.
شاهزاده به او خیره شد.
مینگ اجازه داد حضور کوچک او مورد توجه قرار گیرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #65
- من نخودفرنگی دوست ندارم.
کلر به او اطلاع داد:
- سبزیجات گران هستن حتی گران‌تر از گوشت چون همه اونا از سرزمین‌های دیگه وارد میشن. اگر فقیران اونا رو داشته باشن خوشحال میشن.
شاهزاده بدون اعتراض یا دوباره نگاه کردن به نخودفرنگی، نخودفرنگی‌های خود را خورد.
کلر در سکوت او را تماشا کرد. هنگامی که کار او تمام شد، گفت:
- اگه نان شیرین باعث خوشحالی شما میشه، من فردا نان شیرین مورد علاقه شما رو درست می‌کنم.
جوابی نیامد.
کلر چنگالش را پایین گذاشت.
- چرا این‌قدر بچه‌اید؟!
- من بچه نیستم.
- پس وقتی با شما صحبت می‌کنم به من پاسخ بدید.
زیر لب گفت:
- من نمی‌دونم چی بگم!
کلر شمرده‌‌شمرده گفت:
- بَ...له، نَ...ه، خو...به. منم این...طور فکر می‌کنم، شایَ...د خوب باشه، همون‌طور که می‌خ...وای انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #66
- پس، من براتون دسر درست می‌کنم.
لحظه‌ای سکوت، و سپس او پاسخ داد:

- خوبه.
کلر غذا خوردن خود را از سر گرفت.
شاهزاده سوال کرد:
- برای چی می‌خوای با من حرف بزنی؟
- در مورد من هیچ کنجکاوی‌ای ندارید؟
- نه!
اخم کرد.
- باشه. در مورد چیزی که در سرزمینتون اتفاق می‌افته چطور؟
- نایب‌السلطنه گزارش هفتگی برای من می‌فرسته.
- من شک دارم اون همه‌چیز رو به شما بگه.
- اون به من چیزایی که لازمه بدونم رو میگه.
کلر جرعه‌ای از آبش را خورد.
- یه ارابه امروز از روستا با وسایل و اخبار اومده بود. مادرم گفته بود... .
- من نمی‌خوام از اخبار اتفاقاتی که برای خانواده‌ت اتفاق می‌افته خبر داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #67
- تو می‌خوای همین‌جوری چرت و پرت بگی؟
شاهزاده ویلیام سخن او را قطع کرد.
- مهم نیست، تموم می‌کنم.
شاهزاده از کنار میز به طرف در خروجی رفت.
کلر بلند شد.
- اما دسر...؟
شاهزاده حتی به خود زحمت نداد که برگردد. در پشت سرش بسته شد.
مینگ پرواز کرد و روی شانه‌اش نشست و گفت:
- تو تموم تلاش خودت رو کردی.
کلر آهی کشید و گفت:
- به اندازه کافی خوب نبود. راهی وجود داره که کسی با اون ارتباط برقرار کنه؟ خیلیا تا الان شکست خوردن. اون با دخترای دیگه هم این‌قدر ناخوشایند رفتار می‌کرد یا فقط با من اینجوریه؟
کارا، پری آبی، پاسخ داد:
- به نظر می‌رسه تو خیلی زود امید خودت رو از دست میدی.
کلر گفت:
- دونستنش وحشتناکه. اون از من متنفره. من نباید اینجا باشم، من خیلی زود امیدم رو از دست میدم وقتی که با اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #68
مینگ آهی کشید.
- ویلیام چند وقت قبل، از تلاش کردن دست کشید. سخت‌تر از اونه که بتونی به اون دست پیدا کنی. اذیت کردن تو کار بدیه. حداقل، اون این رو یه روز احساس می‌کنه.
مینگ دستی بر سر کلر کشید و گفت:
- تو باید فردا دوباره امتحان کنی. این‌بار یه دسر دیگه با نخودفرنگی درست می‌کنیم.
کلر از تلاش مینگ برای تشویق او لبخند زد.
- ویلیام خوش‌شانسه که شماها رو در کنار خودش داره.
مینگ گفت:
- ما به مادرش قول دادیم ازش مراقبت کنیم تا زمانی‌که کسی رو پیدا کنه که با جان و دل دوستش داشته باشه. تو مثل دوست ما هستی. دلم برای اون تنگ شده. مطمئناً وقتی ویلیام پدر و مادرش رو هم از دست داد، توی این قصر بزرگ تنها شد.
کلر پرسید:
- اگه من اینجا نبودم، شاید اون وقت بیش‌تری رو با شما می‌گذروند. فکر می‌کنی اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #69
کارا اعتراض کرد:
- وایستید. شما منو ناراحت کردید. دلم برای ویلیام کوچولو تنگ شده. بیاید کیک بخوریم، شکلات باعث میشه همه‌چیز بهتر به نظر برسه.
کلر خندید و گفت:
- ما می‌تونیم به آشپزخونه بریم تا بازی خودمون رو تمرین کنیم و بعدش هم کیک بخوریم و چای بنوشیم.
کارا با تکان سرش تأیید کرد.
- اگه ما به اندازه کافی خوب باشیم، می‌تونیم از پری‌های دیگه دعوت کنیم تا بیننده کار ما باشن.
کلر کف دستانش را از خوشحالی به هم کوبید.
- پری‌های دیگه! اونام مثل شما رنگ‌های مختلفی دارن؟
مینگ پاسخ داد:
- بعضیاشون ممکنه داشته باشند...اما ما از همه زیباتریم.
کلر خندید و گفت:
- یقیناً همین‌طوره.
***
فصل یازده
- بازگشت دزد دریایی!
کلر جارویی مانند شمشیر در دست داشت.
- من به شما اجازه نمیدم که شاهزاده خانم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #70
مینگ کاملاً نقش یک شاهزاده خانم گروگان را بازی می‌کرد.
تاشا، پری سبز، دایره‌ای پرواز و به عنوان کاپیتان دزدان دریایی بازی می‌کرد.
آخرین رقص آن‌ها در آشپزخانه مورد علاقه کلر بود.
مهمانی‌های اواخر کمک کردند تا ذهن او از تلاش‌های ناموفق او برای جلب توجه شاهزاده کمی دور شود.
پری آبی که با خدمه دزدان دریایی بازی می‌کرد، اعلام کرد.
- شاهزاده خانم رو به سمت کوسه‌ها پرتاب کن!
پری آبی هنگام جنگ با خدمه دزدان دریایی، اعلام کرد.
- چیکار می‌کنید؟
صدایی بلند شد.
وقتی کلر و پری‌ها شاهزاده را دیدند، سکوت در همه‌جا حکم‌فرما شد. شاهزاده اخم‌هایش را در هم کشید. کنار در ایستاد و دست‌هایش را در هم قفل کرد.
- نقش بازی کردن داستانی که ما ایجاد کردیم.
کلر صحبت کرد و به طرفش رفت.
- می‌خوای ببینی؟
دستش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,355
عقب
بالا