به نام خدا
نام دلنوشته: حرفهای نگفته
نام نویسنده:Mr_ARMAN
تگ:متوسط
مقدمه:
حرفهای نگفتهام زندان چوبی شده است
و موریانهها قصد دارند آنها رو بجوند تا فریاد نزنم این حجم از خستگیم را
نویسندهی عزیز، بینهایت خرسندیم که دلنوشتههای زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک میگذارید.
خواهشمندیم پیش از پستگذاری و شروع دلنوشته، قوانین بخش «دلنوشتههای کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید. "قوانین بخش دلنوشتهی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دلنوشته، میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دلنوشته بدهید. توجه داشته باشید که دلنوشتههای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
باران میبارد بارانیم را برمیدارم و در زیر باران با وجود خیالی تو قدم میزنم!
اشک میریزم!
لبخندمیزنم!
سکوت میکنم!
قهر میکنم!
زیباست این خیال اما...
واقعی نیست!
اکنون که رفتی!
بارفتنت دلی را شکستی!
اشکی را ریختی!
و آهی را بلند کردی!
دیگر باز نگرد، چون آدمی زنده اینجا دگر نیست!
اینجا مرده ایی متحرک است که با خاطرات تو روزها را سپری میکند!
دلم که میگیرد
ساکت مینشینم و به منظره چشمان تو نگاه میکنم
آنقدر نگاه کنم تا تو بیایی به خانه و مرا در آغوش بگیری و بگویی:تاخودم هستم چراعکسم؟!
و بعد با خیسی چشمانم این خیال بانگ میزند که خیالی بیش نیست!