دلنوشته‌ی حرف دل | MOhadese mazahri کاربر انجمن یک رمان

[Mr_ARMAN]

باید مدال بدهند به من به عنوان اسوه‌ی صبر و تحمل درد!
خواستم بی‌خبر از این حجم خبر‌ها باشم!
رفتم... !
اما اسمم افتاد سردفتر این رفتن‌ها

 

[Mr_ARMAN]

خوش به حال زلیخا که عاشق شد خدایش را شناخت!
ما شدیم عاشق یک چیز بی ارزش ز یاد بردیم خدارا!

 

[Mr_ARMAN]

اگر باز گردی قول دهم!
صبرم را چو صبر نوح!
دلم را چو زلیخا به خدا گرم کنم!
چشمم رو چو اسحاق رو دیگران کور کنم
و همچو آدم به اشتباهاتمان فکر کنم

 

[Mr_ARMAN]

ما که خود میلی به این داستان غم‌انگیز نداریم
اما!
تا که باشد داستانی غم‌انگیز با وجود و نام تو

 

[Mr_ARMAN]

خیلی ها هستن که با بودنشون لطف میکنن زندگی رو شیرین میکنند
ما که ز تنها ترین‌ها تنهاییم
پس بی‌نیاز از هر تنهایی

 

[Mr_ARMAN]

نمیدونم پاییز طولانی شده یا روزهای من تکراری شده است!
از چشم‌هات باید قهوه بسازن! چون خوب بلده هوش رو از سر آدم بپرونه