دلنوشته‌ی حرف دل | MOhadese mazahri کاربر انجمن یک رمان

[Mr_ARMAN]

پاییز می‌آید!
برگ‌هایش را می‌ریزد!
گریه‌هایش رامی‌کند!
خودش را از نو می‌سازد!
حال در این سرمای‌باران بی وقفه‌ی پاییز
به تنهایی میتوانم خودم را از نوبسازم؟
از پسش بر می‌آیم؟!

 

[Mr_ARMAN]

چشم هادهن لق ترین موجودات زمین‌اند!
حرف ‌هایی را که نمی‌توانی بگوئی را جار میزنند!
احساساتت را جارمیزنند!
غم ها و دردهایت راجار میزنند!
کور کردم آن دو موجود عجیب را!
تا که هیچکس نفهمد دردم چیست!

 

[Mr_ARMAN]

امشب کسی مرده‌است؟!
نه!
پس چرا همه‌جا سیاه است؟!
امشب شب از نوسازی من است!
کشتم آن فرد احساسی مهربان را!
کشتم آن فرد عاشق پیشه را!
کشتم خودم را
و خود جدیدی از نو ساختم!

 

[Mr_ARMAN]

زمانی که خواستید مرا در قبرم بگذارید
دو فنجان قهوه همراهم بزارید!
شاید دردودل هایم با خدا طول بکشد!

 

[Mr_ARMAN]

هیچ‌وقت قصه نخور که چرا تنهایی!
تنهایی خیلی شیرینه!
قشنگه!
مثل خوردن یه بستنی تو هوای گرمه!
یا خوردن آش تو سرمای زمستون!
تنها که باشی!
هیچ وقت ناراحت نیستی که چرا فلانی ناراحته
غصه نمی‌خوری که چرا این و ناراحت کردم
چرا دلش و شکوندم!
تنها که باشی!
هیچ‌کس جرعت نداره ناراحتت کنه!
از تهدید رفتن یه نفر دیوانه نمی‌شی!
نگران مرگ‌کسی نیستی!
نگران حال کسی نیستی!
تنها که باشی!
فقط باید نگران حال خودت باشی!
جز خودت هیچ‌کس دیگه برات نمی‌مونه!
خودت که تنها باشی نمی‌تونی دل‌ خودت رو بشکونی!
نمی‌تونی خودت و غرورت و خورد کنی!
پس افتخار کن و با غرور بگو من تنهام!
مثل خدا!

 

[Mr_ARMAN]

همه می‌گویند که رفتی!
اما تو نرفتی!
من هر روز با تو تا خانه قدم میزنم و هوایت رانفس می‌کشم!
با تو روی صندلی چوبی‌ام می‌نشینم!
چای میخورم!
حرف میزنم!
اشک میریزم!
فکر میکنم!
فکر میکنم که هستی و زندگیم زیبا شده!

 

[Mr_ARMAN]

خاطرات دیروزم!
چو آتشی شعله افروز!
آینده‌ام را سوزاندند!

 

[Mr_ARMAN]

بغض داره گلوتُ فشار میده!
داری خفه میشی از فشار بغض‌ها!
ولی خودت‌رو میزنی به اون راه...
می‌خوای نشون بدی که قوی شدی!
آدم احساسی سابق نیستی ولی...​

 

[Mr_ARMAN]

تو که خوب باشی یک جهان خوب است!
هر چند که خودت یک جهان و هزار کهکشان شیری‌هستی

 

[Mr_ARMAN]

حرف‌های نگفته‌ی درونم همانند زندانی چوبی شده
که موریانه‌ها قصد دارند آن را بجوند تا فریاد نزنم این حجم از خستگی‌ام را