دلنوشته‌ی خاطراتِ فردا | mehrabi83کاربر انجمن یک رمان

[mehrabi83]

به نام هستیِ هستا
نام دلنوشته: خاطراتِ فردا
نویسنده: mehrabi83

مقدمه:
من هر روز...
دیروز را،
با خاطراتِ فردا
زندگی می‌کنم.
شاید امروزی رسید!​

 

[Sama_Shams]

•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...



نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[mehrabi83]

***
مرا درمانی نیست!
من، دردِ مزمنی هستم
که به جانِ روزها افتاده است.
از دیروز، به خاطراتِ فردا کوچ خواهم کرد... .
و امروز، هرکجای این زندگی که فرار کند؛
همه درد است و درد است و درد!

 

[mehrabi83]

***
دیروزِ من لبریزِ فردا بود... .
و من غرق در جای خالیِ امروز.
من در میانِ این خلاء، امروزم را گم کرده‌ام!

 

[mehrabi83]

***
امروز اولین روز آینده است.
امروزِ من کجاست؟!
جایی در آغوشِ دیروزم خفته؛
و با خاطراتِ فردا، عشق‌بازی می‌کند!
آینده بدون امروز، افسردگی گرفته است!

 

[mehrabi83]

***
امروز درگیرِ دیروز
دیروز در فکر فردا
فردا تهی از امروز
من گیجم!
روزها به جان من افتاده‌اند... .
و زندگی، دستم را رها کرده!

 

[mehrabi83]

***
زندگیِ دیروز؛ مرگِ فرداست.
من امروز در مرزِ دیوانگی؛
زندگی را به کامِ مرگ می‌کشانم.

 

[mehrabi83]

***
دیگر قصه نمی‌گویی.
من خفته‌ام، یا تو به خاطراتِ فردا پیوستی؟
نرو... .
من در این خواب هرگز به فردا نخواهم رسید.

 

[mehrabi83]

***
کسی نیست برایم خاطراتِ فردا را وثیقه بگذارد؟
من باید از زندانِ دیروز رها شوم... .
امروز در فراغِ من، به کامِ مرگ می‌رود.

 

[mehrabi83]

***
از فردایمان تنها خاطرات به‌جا مانده است؛
خاطراتی که، برای نجات امروز...
باید در گذشته دفنشان کنیم.
فردا بدونِ خاطراتش، دیروزی تاریک است!