***
دستهایم به خون معصومیتم آلودهاند!
چشمهایم دیگر نای به چشم نشستن خطاها را ندارند.
و پاهایم، از گام برداشتن درماندهاند،
از گام برداشتن در مسیر ویرانهها.
راه ندهی یا بدهی...
من، با همه این احوال
باز به تو میآویزم
و طمع را از تویی قطع نمیکنم
که مرا میشناسی و باز،
برایم نامه باز میفرستی... .