نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

مشاعره مشاعره با اشعار فروغ فرخزاد

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • #41
همه ی هستی من آیه تاریکی است
که تو را با خود و تکرارکنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد...
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد
شعر دیوانه تب‌آلودم
شرمگین از شیار خواهش‌ها
پیکرش را دوباره می‌سوزد
عطش جاودان آتش‌ها
 
امضا : SAN.SNI
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] enhypen

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #42
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد
شعر دیوانه تب‌آلودم
شرمگین از شیار خواهش‌ها
پیکرش را دوباره می‌سوزد
عطش جاودان آتش‌ها
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] . MaHta .

. MaHta .

نو ورود
سطح
7
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
871
امتیازها
4,783
مدال‌ها
5
  • #43
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق
آخر آتش فکند بر جانت
 
امضا : . MaHta .
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] enhypen

_ماه_

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
154
پسندها
712
امتیازها
3,863
مدال‌ها
9
  • #44
ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق
آخر آتش فکند بر جانت
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای،نخستین را
 
امضا : _ماه_

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #45
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای،نخستین را
آخر گشوده شد ز هم آن پرده‌های راز
آخر مرا شناختی ای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
 

_ماه_

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
154
پسندها
712
امتیازها
3,863
مدال‌ها
9
  • #46
آخر گشوده شد ز هم آن پرده‌های راز
آخر مرا شناختی ای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح‌های رنگ‌ رنگ
در سینه قلب روشن محراب می‌تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه‌ی درنگ
 
امضا : _ماه_

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #47
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح‌های رنگ‌ رنگ
در سینه قلب روشن محراب می‌تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه‌ی درنگ
گفتم به خود آن‌گاه که صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین‌همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده‌ای باز
 

_ماه_

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
154
پسندها
712
امتیازها
3,863
مدال‌ها
9
  • #48
گفتم به خود آن‌گاه که صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین‌همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده‌ای باز
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
 
امضا : _ماه_

jαɴα

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
503
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • #49
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
لرزان و بی‌قرار وزیدم بسوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سینه هیچ نیست به جز آرزویِ تو ...
 
امضا : jαɴα

_ماه_

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
154
پسندها
712
امتیازها
3,863
مدال‌ها
9
  • #50
لرزان و بی‌قرار وزیدم بسوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سینه هیچ نیست به جز آرزویِ تو ...
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست
 
امضا : _ماه_
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] jαɴα

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا