متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته ی ایست قلبی|ReiHane_FB کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,263
  • کاربران تگ شده هیچ

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #21
صدای بوق ممتد...

صدایی که زنگ خطر مرگ بود!

تصویر بر سر زنانش،

چشمان لبالب از اشکش...
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #22
پشیمانی در چشمانش موج میزد و جای آن سردی همیشگی را گرفته بود!

خوشحال باشم برای از بین رفتن آن سردی!؟

دست هایی که حال همچون من در عرض ثانیه ای تنهایشان گذاشته بود.

دخترکی که لبخند لبانش همچون خاری فرو رفته در قلبم بود حال جایش را به اشک داده بود.

اظهار ناراحتی کردن برایم سخت است برای خاری که به خون قلبم آغشته بود.
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #23
صدایش که نامم را جار میزد رعشه به تنم انداخت.

برای آخرین بار به صدایش که مرا فرا می‌خواند گوش جان سپردم.

اما امان از توانایی تکلم که مرا از جان گفتن به او محروم کرد!
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #24
آمبولانسی که همیشه رویای سوارش شدن را داشتم،

حال پیکر بی جانم را حمل می کرد!

آرزو هایم به یک باره بال در آوردند و پر کشیدند...
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #25
دکتر هایی که سعی در جان بخشیدن به انسانی که قبل از تصادف جان داده بود داشتند.

باز هم صدای بوق کر کننده...

این بار این بوق نشان از مرگ حتمی را میداد..!
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #26
صدای بوقی که همراه با جیغ های مادرم و فریاد های پدرم ملودی زیبایی را می‌نواخت.

مردی که حال عذاب وجدان جای من یار همیشگی‌اش بود.

حال باید عذاب وجدان را عروس آینده ی خود میدید!؟

تا زمانی که خودش لباس سفید برتن کند!؟
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #27
هنوز هم جانانم مرا یار همیشگی اش می خواند؟

هنوز هم پدرم به حق بودن مرگ انسان ها اعتقاد داشت؟

هنوز هم جانانم مرا یار همیشگی اش می خواند؟

هنوز هم مادرم مرا به دوری از پسرک خواهش و تمنا می‌کرد؟
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #28
حکم تبرعه را اعلام کنید من سهمم را گرفتم...

قاتل من خودم هستم حکم تبرعه را اعلام کنید...

به فردی که بهشت را زیر پاهایش جا داده بود،

گوش جان نسپاردم مقصر من هستم حکم تبرعه را اعلام کنید...
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #29
به فردی که برای بزرگ شدنم زحماتش را خرجم می‌کرد گوش نسپاردم،

مقصر من هستم حکم تبرعه را اعلام کنید...

نصیحت هایی که به تمسخر گرفتنشان کار هر روزه ام بود.

نگرانی هایی که بی خود و بی جهت می‎خواندمشان،

پتک است که بر سرم کوبیده میشود..!
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #30
جالب است...

انگار دیگر به رب المثل ها هم اعتمادی نیست!

ماهی را هروقت از آب بگیری تازه نیست،

من پشیمانم امّا دیر است..!

و دیگر برای حسرت خوردن هم دیر است.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا