متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه اشعار وقتی طبیعت می‌سراید | delaram1221 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Zahrajafarian
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 2,832
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
همچونان چشمان آرامت در این سیاره نیست
اندک از آرامشت در خواب و در گهواره نیست

گر چه حیرانت شدم سرگشته است این دل ولی
خانه پیدا کرده گویا دل، دگر آواره نیست

غرق دریا می‌شدم راه نجاتی داشتم
غرق چشمانت شدم راه نجات و چاره نیست

گر بگویندم که ره سخت است و دشوار و بعید
گویم این را سختی راهم که خب همواره نیست

با صدایت پر گرفتم پر زدم تا آسمان
بهترین آوازه خوانی، هر کسی این‌کاره نیست

مستی، اما از خردمندان بسی عاقل‌تری
از کجا آن مِی گرفتی؟ چون در این کاباره نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
قلب من پژمرده، از مهرت کمی بر من ببار
گر نباشد مهر تو این دل رَوَد بالای دار

از زمین سبز و پر بار عطوفت آمدی
مهربان جان دانه‌ای از جان خود در من بکار

بعد از آن‌ هم با محبت کردنت آبش بده
تا که خرم گردد این دل همچونان باغ بهار

آن بهارِ در زمین، تنها گل است و یا درخت
مهربانی گر بکاری باغ آن حتما بماند ماندگار

دیده‌ای برگ درختان در خزان ریزد زمین؟
باغ مهر اما بماند در بهار و دائماً باشد به بار

از بهاران برتری خرم‌تری ای باغِ مهر
می‌شود من را کُنی مانند خود زیبا نگار؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
عاطفه از من جدا شد رفت و گشتم مفتخر
گفتم آری بی‌تفاوت می‌شوم دیگر بِتَر

روزگاری خنده یارم بود و بعدش گریه، حال
بر لبم لبخند مصنوعی نشسته بس قَدَر

هر چه می‌گردد نمی‌خندم نمی‌گِریم خوشم
اعتنا اصلاً ندارم هر چه شد شد، خوش نِگر

اندکی بعدش گرفت این قلب من، مُردَم شبی
ضجه‌هایم در درونم بود و پُر بودم دگر

خنده با لب، اشک با چشمان من بیگانه بود
من خموش و شعله‌ور شد، آتش از جان و جگر

هم‌چونان آتشفشان بودم که راهش بسته بود
گریه‌ام زورش به قلب من‌ رسید و پر خطر

سکته‌ای کردم نمی‌دانم چه شد اما دگر
گریه کردم گریه کردم تا شدم باز این بشر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
در مسیر زندگی گَه غصه دایِر می‌شود
سنگ می‌بارد، و سدّ راه عابر می‌شود

می‌توان از سنگ بالا رفت و از، آن قله ساخت
از نشد حرفی نزن، انسان چو قادر می‌شود

گر نِشینی تا که غصه رد شود بعدش رَوی
در ضرر باشی که ناگه مرگ ظاهر می‌شود

هر چه شد راهی تو پیدا کن برو یک جا نمان
می‌رسد آخر به مقصد، هر که صابر می‌شود

در زمستان‌های سخت و فصل سرما دیده‌ای
خرس می‌خوابد پرستو یک مهاجر می‌شود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
پر از مرگم ز شعرم غیرِ غم هرگز نمی‌آید
بنالم من؛ چرا؟ چون آن صنم هرگز نمی‌آید

غزل گویم که شاید در غزل گنجد غمم زیرا
که غم بسیار و آری در رقم هرگز نمی‌آید

منم مجنون لب‌هایش ولی آخر چرا این غم
لبم بوسید و گفتش او قسم، هرگز نمی‌آید

زمانی قحطی است و یک زمان بی‌آبی اما من
نمی‌دانم چرا این غصه کم هرگز نمی‌آید

شدم مجنون و مُردم من ز عشق لیلی‌ام اما
چرا از طَرْفِ لیلی جز ستم هرگز نمی‌آید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
آب و غذای من تویی، من به غذا فروشمت؟
کل صفای من تویی، من به صفا فروشمت؟

وعده دهد رقیب من دست ز تو اگر کِشَم
گنج دهد به من ولی، من به بها فروشمت؟

گر که طلا دهد مرا، با تو عوض نمی‌کنم
گنج و طلا تویی تویی! من به طلا فروشمت؟

راه نفس ببندد اَر دست ز تو نمیکشم
آب و هوای من تویی، من به هوا فروشمت؟

هر چه رقیب من کند، اثر نمی‌کند به من
جان منی شعر منی گو که چرا فروشمت؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
کاش میشد، آن دو چشم بی‌ریایت را ببوسم
بین رویایم شبی تا منتهایت را ببوسم

کاش میشد گردنت را بین دستانم بگیرم
بعد از آن هم اندکی چشم طلایت را ببوسم

می‌رسم، آخر به چشمت، خال تو راهی نشان داد
بین راهم، ای نگار این رهنمایت را ببوسم

گردنت قوس قشنگی در خودش دارد چو ماه است
آخرش قسمت نشد، آن انحنایت را ببوسم

اکتفا بر تن ندارم، آن نگاهت شعر من شد
می‌نویسم از تو تا این محتوایت را ببوسم

آخر ای زیبا نگارم آن خدا خالت به جا کاشت
بین سینه، می‌شود خال به جایت را ببوسم؟

شعر من وزنش تویی، هر قافیه یا هر هجایش
کل آن هستی نوشتم تا هجایت را ببوسم

زخم کردی روح من را خوش صدا جان با سکوتت
یک کلام آخر نگفتی من صدایت را ببوسم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
فکر آزاد و رها کو؟ فکر بی‌ماتم کجا؟
هر کسی یک غصه دارد، چشمِ بی‌شبنم کجا؟

دل پر از درد است و یاور کو؟ نمی‌بینم کسی
دوست بسیار و لیکن یار و یک همدم کجا؟

خنده بر لب می‌زنم دائم ندانی درد من
خنده‌ی بی‌غم کجا و خنده‌ی پر غم کجا؟

تا ترک خورد این دلم ناگه زدم یک قهقهه
تا بپوشاند صدای آن ترک، محرَم کجا؟

راز خود با سنگ می‌گویم؛ ندارم اعتماد
بر سخن گویانِ دنیا، یک نفر آدم کجا؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
در کنارت هر زمان بهتر شوم، سازی بزن
با تو گلگون رنگ و خوش منظر شوم، سازی بزن

رقص انگشتت به روی ساز و من رقصان تر از
هر پری یا حوری دیگر شوم، سازی بزن

نابلد هستم ولی گر ساز رقصم را زَنی
من ز رقاصان بسی برتر شوم، سازی بزن

سازی اما گر نبود این تار مویم را بگیر
آن نوازش کن که من دلبر شوم، سازی بزن

گر غمی افتد به جانم چاره‌ام هستی تو یار
می‌نوازی ساز و شاد آخر شوم، سازی بزن

با تو زیبایم پری هستم بمان پیشم نرو!
گر چه خاکم با تو چون سروَر شوم، سازی بزن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
به خوابم ار نمیایی، به بیداری بیا در بر
که این دل جز تو دلداری ندارد دیگر ای دلبر

تو را دیدم که پیدایی میان بوی گل یا در
هوای خوب بارانی، تو پیدایی چونان گوهر

اگر چه گل تو را آورده در یادم ولی دلبر
تو زیباتر ز هر‌ گل یا بهارانی؛ تویی بهتر

هزاران ماه شب یا آفتاب صبح زیبایی
نباشد چون تو زیبا، ای تو زیباتر ز هر اختر

بگویم نام زیبایت شَوی جاری به روی لب
خدا را شاکرم هستی تو در ذهنم و در باور

پرستیدم تو را من بین اشعارم ببخشم گر
بیاوردم تو را اینجا تو هستی از غزل برتر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا