«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

کامل شده مجموعه اشعار وقتی طبیعت می‌سراید | delaram1221 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Zahrajafarian
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 2,847
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
جدیدی در جهان من که خود، آری کلاسیکم
ز دنیایت کمی دورم ولی گویا که نزدیکم

صدایی گویَدم در سر عوض کن، این جهانت را
کمی ترسیده‌ام لیکن تبادل کرده تحریکم

تو زیبایی بسی شادی جهانت غرق لبخند است
من اما ناپسندم بس، چه ماتم چون موزاییکم

تو ماهی؛ ابرم و ترسم که نزدیکت شوم ناگه
به رویت سایه اندازد همین افکار تاریکم

شدم نزدیکت اما سایه‌ای رویت نیفتادش
تو من را غرق خود کردی در اوج نور و در پیکم

یکی شد روح من با تو کنون هر دو درخشانیم
چنان خوشحال و مبروکم که هر کس گفته تبریکم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
بید مجنون بهر تعظیمت سری خم می‌کند
قلب من با دیدنت جوشد، غزل دَم می‌کند

هر چه می‌گویم که ره کج کن کمی شعرم بنوش
گویی‌ام نسکافه خواهی، غصه را کم میکند

قهوه می‌ریزم بیایی می‌روی بار دگر
تا تعارف یک نفر دمنوش مریم می‌کند

هر چه خواهی می‌کنم راضی نمی‌گردی چرا؟
دائماً گویی محبت زندگی سم می‌کند

من که می‌دانم دلت با قلب من یار است و لیک
ترسِ این داری که هر کس ترکِ همدم می‌کند

من نگویم تا ابد هستم کنارت ماه زیبایم ولی
تا ابد قلبم خودش را با تو محرم می‌کند

هر کسی کردش فرار از عاشقی کردش خطا
زندگی را چون که جانم عشق محکم می‌کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
نمی‌دانی مگر سوسن لطافت، از تو می‌گیرد؟
غزل گر حال خوش دارد؛ سعادت، از تو می‌گیرد؟

تمام من برای تو شَوَد شعری، اگر خواهی
قلم بهر نوشتن‌ها اجابت، از تو می‌گیرد

اذان‌گو تا بخوانم من، نماز شعر خود بر تو
که اشعارم، اگر دارد قداست، از تو می‌گیرد

عزیزِ جان من هستی تو را بوسد غزل، ای وای
برای بوسه‌اش هر بار اجازت، از تو می‌گیرد

کمی واج است و قافیه، هجا با وزن و ترکیبش
تو در شعرم بشین چون آن بلاغت، از تو می‌گیرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
برای هر نیازم یک جوابی در خودت داری
تو کامل‌تر ز هر چیزی نه محدودی نه بسیاری

در این دنیا که هرچیزی برایم ناقص است آری
تو کافی‌تر ز تکمیلی تو نیکویی چه پر باری

درون قلب من عشقت دوانده ریشه‌ای محکم
تو را در قلب خود دارم به دستت دادم افساری

تو آن شعر قشنگی که در اشعارم نمیگنجی
غزل گویم دگر هر شب نویسم گر چه طوماری

تو را در شعر شاعرها نمیبینم چه خامم من
که میخواهم بیایی در غزل هایم به اصراری

تو بنشین رو به روی من نوازش کن دلم را با
نگاه گرم و گیرایت، بگویم شعر تکراری

خدا را کس چه میداند قلم بگذار بِنْویسد
تو شاید آمدی در جان و بعدش در غزل آری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
بعد تو من لب بدوزم بر لبم، آواز خیر
هر کسی چیزی بگوید دلبر طناز خیر

آن‌قَدَر پژمرده بودم هر غریبی حال من
پرس و جو کرد و ولی آن کس که باید، باز خیر

وقت رفتن ساز خود دادی به من چون یادگار
فکر کردی حال من بهتر کند، این ساز خیر

از کجا بودی که مانندت نشد پیدا دگر
صد پری هست و ولی مثل تو یک غماز خیر

این قلم مانند من شد ناامید و دائماً
می‌نویسد، از تباهی‌ها و از پرواز خیر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
دوره گردم سهم دل گویا که سرگردانی است
آخَرِ این عاشقی‌ها، اندکی هذیانی است

وزن بغضم هر چه می‌خندم سبک‌تر نه نه!
میشود سنگین‌تر آخر، سهم من ویرانی است

پشت‌ پلکم ابر باران زا چه طغیان می‌کند
لب بسی خندان و سهم دل چنین گریانی است

کوه بغضم وای سنگین میشود بر روی پلک
من مقاوم‌تر ز قبلم گر چه دل طوفانی است

خوردمش تا من فرو در دل بیامد زلزله
کوه ریزش کرده در من جان پر از لرزانی است

در هجوم درد خندیدم مجدد تا اگر
از دو چشمم اشکی آید گویم از خندانی است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
بر تنم رخت عروسی بر دلم رخت عزاست
گر بپرسی گویمت شادم ولی غم در خفاست

از جگر‌ خون می‌چکد از چشمم اما هیچ هیچ
اشک خود خوردم نداند کَس که جان غرق بلاست

یک نفر رد شد و گفتش من چه مغرورم ولی
او ندانست اَر بخندم تن فرو پاشد؛ رواست؟

از جهان دلگیر و از مردم بسی دلگیرتر
آن قشنگی‌ها که می‌گفتند از این دنیا کجاست؟

گر که شیطان هم بیاید، تا غمم بیند رَوَد
این غَمم، آتش زند بر هر کسی چون اژدهاست

از کجا باشد دگر سر چشمه‌ی اندوه من
از ازل گویا عجین شد با تنم، بی انتهاست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
بیخیال همه‌ی هست و عدم های جهان
راه خود را برو هم سوی قدم‌های جهان

هر کسی عاقبتش رفتن از این جای و سراست
پس دو روزی نشو بس غرق اَلَم‌های جهان

با همان‌چیز که باشد تو بساز و تو بدان
ارزشش نیست کنی ناله ز کم‌های جهان

غرق ثروت بشوی غصه ی شهرت بخوری
غرق شهرت تو بنالی ز اَعَم‌*های جهان

پس ز آن جای که هستی تو به اقبال برس
چون رها نیست به جز مرده ز غم‌های جهان

*اعم: جمعیت، گروه بسیار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
من آن مغرور زخمی‌ا‌م که زخمی از یقین خوردم
که باعث شد بسوزم من، از آن زخمی چنین خوردم

به قله یک قدم مانده خیالم گشته‌ش آسوده
امان از مطمئن بودن، همان‌جا من زمین خوردم

چه خوش بودم به خود گفتم رسیدم من رسیدم من
ولی پایم بلغزید و شکستی بس غمین خوردم

نمی‌دانم چرا از خود شدم من مطمئن لیکن
چه تاوانی که من دادم‌ چه زخمی من ببین خوردم

اگر یک لحظه گشتی بر خودت مغرور و خودبین، جان!
همان لحظه به یادآور که من زخم از همین خوردم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Zahrajafarian

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
205
پسندها
1,550
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
از تبار تلخی‌ام طعم نگاهم زهرمار
هر کسی سمتم بیاید می‌کند، از من فرار

جنس من خاکستر و پس مانده‌ی یک آتشم
روزگاری شعله‌ور بودم، و حالا پر ز عار

در خودم روزی کشیدم بتّه‌ی خاری، کنون
گشته‌ام خاموش و بر من خنده زد یک بتّه خار

از سیاهی هستم و پوچی؛ نیا نزدیک‌تر!
گر چه خاکستر شدم هستم به ظاهر بس نزار

من خطر دارم برایت گر چه آتش نیستم
می‌توانم تا تو را سازم در این پوچی دچار

گر بپرسی از من این را گویمت آتش بسی
کم خطرتر باشد از خاکستر آری چون که یار!

آتش افروزد ببینی فاصله گیری از آن
پوچی خاکستر اما باشدش بی انفجار

اندک اندک گَردِ آن بر سینه‌ات بنشیند و
تا به خود آیی ببینی ناامیدی شد هوار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا