- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 2,225
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 12
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #21
در رو هل دادم و رفتم تو. در نشیمن باز شد و مادرم با صورت گریون اومد سمتم؛ رو به روم ایستاد و گفت:
- دخترم قربونت برم، کجا بودی نگرانت شدم؟ خشایار گفت که دیشب از ویلا رفته بودی!
رفتم جلو و مادرم رو بغل کردم، بوی عطر تنش رو محکم بو کردم.
- مادر چی شده؟ کی دختر یکی یدونهم رو اذیت کرده؟
از آغوش مامان اومدم بیرون و با لبخند گفتم:
- هیچ اتفاقی نیفتاده مامان؛ تو فکرکن اصلاً همچین موضوئی وجود نداشته، اصلاً مگه من جایی رفته بودم؟ من که چیزی نمیدونم. بریم خونه خودمون دلم برای بابا آرشم تنگ شده.
مامان اشک توی چشمهاش جمع شد و پشونیم رو بوسید.
- آره دخترم هیچ اتفاقی نیفتاده، تو خودت رو ناراحت نکن عسلم. آره بذار زنگ بزنم تاکسی بیاد؛ بریم خونهمون الان هاست که بابات از سر کار بیاد .
- باشه...
- دخترم قربونت برم، کجا بودی نگرانت شدم؟ خشایار گفت که دیشب از ویلا رفته بودی!
رفتم جلو و مادرم رو بغل کردم، بوی عطر تنش رو محکم بو کردم.
- مادر چی شده؟ کی دختر یکی یدونهم رو اذیت کرده؟
از آغوش مامان اومدم بیرون و با لبخند گفتم:
- هیچ اتفاقی نیفتاده مامان؛ تو فکرکن اصلاً همچین موضوئی وجود نداشته، اصلاً مگه من جایی رفته بودم؟ من که چیزی نمیدونم. بریم خونه خودمون دلم برای بابا آرشم تنگ شده.
مامان اشک توی چشمهاش جمع شد و پشونیم رو بوسید.
- آره دخترم هیچ اتفاقی نیفتاده، تو خودت رو ناراحت نکن عسلم. آره بذار زنگ بزنم تاکسی بیاد؛ بریم خونهمون الان هاست که بابات از سر کار بیاد .
- باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر