متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته‌ی هوای دل | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,379
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: هوای دل
نام نویسنده: آتوسارازانی
نام ویراستار: بیتا شایان
مقدمه:
هوای دل گاهی ابری‌ست،
گاهی آفتابی.
گاهی حرف‌هایی؛
چون ابرهای‌ تیره،
هوای دلت را دل‌گیر می‌کنند؛
امّا بعضی وقت‌ها هم هستند
حرف‌هایی که به سر‌مستی‌ لبخند خورشید؛
دلت را غرق در سرور می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

614507_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
نفس‌های آخر پاییزه و فوران اشک‌هاش.
هیچ‌وقت خداحافظی کردن رو
دوست نداشتم!
خداحافظی همیشه تلخه؛
حتی برای پاییزی که می‌دونیم
سال بعد باز برمی‌گرده؛
امّا تلخیش اون‌جاست که نمی‌دونیم،
سال بعد ما می‌بینیمش یانه!
ولی یه وقت‌هایی هم
خداحافظی بدون برگشته.
یعنی یه آدم‌هایی تو زندگی‌مون هستن،
به دل‌انگیزی‌ پاییز؛ اما گاهی سرنوشت
جوری برامون رقم می‌زنه...
که باید تلخی خداحافظی رو بچشیم
و غم‌انگیز‌تر این‌که این آدم‌ها؛
مثل پاییز تکرار نمیشن.
این خداحافظی‌های بدون برگشت،
یه آسمون ابری با کلی بارون رو
برای قلب ما تا به ابد به یادگار می‌ذارن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
چه حس خوبی‌ست؛
شنیدن صدای قدم‌های تو.
چه حال خوبی‌ست؛
دیدن دوباره روی تو.
زمستان جانم خوش آمدی.
بیا که گرمای لبانم؛
بی‌تاب گونه‌های سردت هستند.
دستان سردت را به من بده،
من که می‌دانم سرمای تو
از بی‌مهری نیست.
از تپش و اضطراب قلبت؛.
از تماشای یلداست.
تو ذوق دیدار فرزند بازی‌گوش،
دی‌ات را داری و غم‌خوار
گیسوان سپید بهمنت هستی.
تشنه‌ی در آغوش کشیدن،
اسفند پر از نشاطت هستی.
خوش آمدی جانم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
ولی خوشبحال پاییز!
سالی یه بار میاد،
بغض‌هاش رو می‌شکنه
و غم دلتنگیش رو فریاد می‌زنه.
اشک‌هاش سرازیر میشن
و بعد که یه دل سیر گریه کرد،
بار و بندیل می‌بنده و اشک‌هاش رو
خشک می‌کنه و میره تا سال بعد.
کاش ما هم مثل پاییز بودیم!
سالی یه بار دلتنگ می‌شدیم.
سالی یه بار بغض‌هامون شکسته میشد
و اشکی از چشم‌هامون سرازیر!
کاش ما هم مثل پاییز بودیم
و سالی یه بار دل‌مون می‌گرفت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
خوب‌تر از خوب آدمایی‌ن
که توقع و انتظارشون رو
از بقیه به صفر رسوندن!
اگه کاری انجام میدن؛
فقط برای حال خوب خودشونه
و چشم انتظار جبران نیستن.
خودت رو دوست داشته باش
و اگه انجام کاری برات
دل‌انگیزه انجامش بده.
توقع داشتن فقط تو رو اسیر می‌کنه،
اسیر انتظاراتی که ممکنه برآورده نشن
و تو رو از انجام کاری که برات
لذت بخش بوده، دل زده کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #7
گمان می‌کردم در دهه‌ی چهارم زندگی‌ام، موج‌های آشوب در دلم فروکش‌ کنند و مانند دریایی که خشک شده‌است و کسی امید به خروشان شدنش را ندارد، آرام شوم.
و ریسمان وابستگی‌ام از همه‌چیز و همه‌کس گسسته شود.
و هیچ اتفاقی نتواند برایم به درجه‌ی مهیمت و واکنش نشان دادن برسد.
اما زودتر از آنچه تصورش را داشتم و قبل از اینکه به دهه‌ی چهارم زندگی‌ام سلام بدهم در بیست و چند سالگی‌ام، هم آرام شده‌ام و هم آزاد از وابستگی‌ها و بی‌تفاوت‌تر.
زندگی است دیگر، گاهی با تو جوری رفتار می‌کند که تمامی پیش بینی‌هایت را بهم می‌زند و تو را ملزم به مراعات باخودش می‌کند.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #8
ما بعضی وقتا خودمون رو لابه لای خاطره‌ها جا می‌ذاریم.
نمی‌خوایم ازشون عبور کنیم.
وابسته میشیم به شیرینی یا تلخی خاطره‌ها.
پناهنده میشیم به روزایی که گذشتن و همون‌جا موندگار میشیم.
می‌دونی چرا؟
آخه خیلی اوقات تموم زندگی ما توی خاطراتی هست که گذروندیم نه روزهایی که توی زمان حال زندگی می‌کنیم.
انگار جسممون اینجاست! روحمون قبل‌تر‌ها مونده.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #9
یه جاهایی هست، ما از آدما دور میشیم؛ اونقدر که کم‌کم مثل خط‌های موازی میشیم .
هیچ وقت بهم نمی‌رسیم.
یعنی دوست نداریم برسیم.
خودمون موازی بودن رو انتخاب می‌کنیم.
چون خسته‌ایم!
خسته از آدم‌های اشتباهی.
این رفتار آدماست که ما رو خسته می‌کنه و تفکراتی که بهشون پیله کردن.
روح ما اونقدرا هم کشش نداره تا یه جایی تحمل می‌کنه و از یه جایی به بعد خطوط مورب خودش رو بر می‌داره و موازی بودن رو می‌کشه. اونقدر که هیچ اثری از آدمای اشتباهی نمونه.
و چقدر حال خوب ما مدیون دوری از این آدمای اشتباهیه!
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #10
یه چیزی از همه‌ی ما به یادگار برای بقیه می‌مونه.
یه رفتار، یه لبخند، یه حرف و خیلی چیزهای دیگه که شاید خودمون ازشون بی‌خبریم.
خداکنه یادگاری‌های خوبی ازمون جا بمونه.
از همونایی که وقتی یادمون میوفتن، لبخندشون نمایان بشه و حال دلشون خوب.
 
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا