متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ در یک قدمی هبوط | HORYA_A کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع •HOORYA•
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,892
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته‌: در یک قدمی هبوط
نام نویسنده: بانو منصوری
نام ویراستار: بیتا شایان
تگ: محبوب
مقدمه:
می‌شناسم این منِ خودنما را!
این منِ زنده‌نما را،
این بنی آدم پر دردوبلا را.
آه از حسرت و درد برمی‌خیزد از سینه؛
فقط یک‌دم دارد نوای این خدا را.
1673290605231.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

614507_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
ببین حالِ مرا!
حال بی‌زارِ مرا،
ساز بی‌تارِ مرا،
دل بیمارِ مرا!
دل بیمار این حال،
هی ساز زَنَد، ساز زَنَد...
تو برقص و تو بخند و تو بمان؛
من بسوزم و بگریم و بمیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
ببین کار خدا را!
تو هی زخم زدی،
زهر زدی، شفره زدی...
من هی خوب شدم،
عز شدم، سر شدم؛
آدم بی‌رنج و حزن شدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
گویند در این حوالی
مرده‌ای زندگی می‌کند‌!
مرده‌ای که نفس‌هایش سرد
و متحرکی بیش نیست.
ای مردم، به خدایی که
خدای من و شماست؛
دروغ گفتن و زنده‌زنده
به گور کردن، خوب نیست!
دل که مُرد، گویی عالم برایم مرده است.
من را که دفن کردید،
الان به تماشای چه نشسته‌اید؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
سردی که به رگ‌هایم سرایت کرد،
هی جریان پیدا کرد و به قلبم نفوذ کرد.
قلب منجمد شده‌ام،
یک بار که سنگین ضربه خورد!
دیگر مرگم فرا می‌رسد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
تپش‌های قلبم کم شده...
درد عجیبی در این سینه شکافته شده،
فدای دعاهای نیک مردم!
آنقدر خوب هستن که شرمنده‌ی
محبت‌های نکرده‌ی‌شان می‌شود آدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
گاهی با خود می‌گویم،
این روزگار را باید ترک کرد و رفت؛
امّا...
باید حرف‌ها را به آب،
خاطره‌های بد را به باد،
و آدمیان را به زیر خاک سپرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
چشمانت را ببند و لبخند بزن.
این دنیا در غرق کردن انسان‌ها؛
بسی ماهر است... .
آن‌چنان تو را غرق در بدبختی‌هایش می‌کند،
که از خودت هم یادی نمی‌آید!
فقط کافی‌ست به این غوغای زمانه
نگاه کنی و با صبر لبخند بزنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
شده گاهی دلت بخواهد،
چشمانت را ببندی و دیگر بیدار نشوی؟!
من همیشه منتظر آن ‌روزم... .
آن روز که برسد،
دیگر برایم کسی مهم نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : •HOORYA•
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا