***
همهجا تاریک بود و صدای زوزه گرگ
تن هر آدمی را به لرزه میانداخت؛
امّا برایم مهم نبود!
آخر من آمده بودم
تا تمام احساساتم را دفن کنم،
خاکها را کندم و احساساتم را
و قلب تپندهام را چال کردم.
بر سرشان کمی گریه کردم و بلند شدم؛
برگشتم به خانه،
و حال،
اینی که در مقابلتان نشسته کسی است
که در خلأ غرق شده و احساساتش دفن!
حال، دیگر هیچکس برایش مهم نیست
جز خودش!
و فقط به فکر هدف بزرگش زنده مانده
و سنگ در سینهاش به خاطر همین میتپد.