متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌های حس‌خلأ | *TaKi* کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع nasi_ag
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,575
  • برچسب‌ها
    حس خلأ
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
خداوندا گناه ما چه بود
که آدم سیب را چید و حوا خورد؟!
خداوندا آن‌قدر خسته شده‌ام
که قول می‌دهم، حتّی به یکی از آن سیب‌ها دست نزنم.
برم گردان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
از همان قدیم تر و خشک با هم می‌سوختند!
حوا سیب خورد، انسان به زمین فرستاده شد.
ابلیس رانده شد، انسان به گناه کشیده شد!
خداوندا بزرگی‌ات را شکر؛
امّا گاهی نگاه کن به جماعت خشکی
که دیگر حتّی چیزی برای سوختن ندارند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
خلأ چیست؟!
می‌دانی زمانی که اکسیژن
به ریه‌هایت نرسد چه می‌شود؟!
می‌دانم که خوب می‌دانی!
پس بدان حال این روزهای من
عجیب شبیه به خفگی است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
مانند ابر بهاری حالم ابری‌ست؛
ولی!
مانند دلقک می‌خندم و می‌خندانم...
تضاد زیبایی‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
به ابر بهاری گفتند،
برای چه اشک می‌ریزی؟!
گفت برای شاداب کردن زمین
و بارید!
روزی ابر بهار از انسان پرسید،
تو برای چه اشک می‌ریزی؟!
انسان گفت برای تپیدن تلمبه سینه‌ام.
هردو برای یک هدف می‌گریستن؛
امّا احساس‌شان در موقع گریستن،
فرق داشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
روزی به قلبم گفتم چرا می‌تپی؟!
گفت تنها وظیفه‌ام این است.
گفتم آخر من نمی‌خواهم این تپیدن را!
گفت رود هم نمی‌خواهد خشک شدن را.
تشبیه زیبایی بود...
اجبار!
کلمه‌ای پنج حرفی؛
ولی با قدرتی بسیار.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
جالب است...
درخت اکسیژن می‌دهد،
برای زنده ماندن انسان.
انسان قطع می‌کند،
همان درخت را برای منافعش.
مانند زندگی مجنون!
مجنون می‌گذرد،
برای خوش‌بختی لیلی.
لیلی له می‌کند زیر پایش مجنون را،
برای درد بی‌درمانش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
درد دارد بدانی عاشقت است...
درد دارد بداند عاشقش هستی؛
امّا مهر سکوت بر لبان‌تان بزنید که مبادا
چرخه نامردی روزگار بهم بریزد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
مورچه فریاد کشید از ظلم،
نفرین شد.
انسان فریاد کشید از درد،
ساکت شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
گفتند بی‌صدا فریاد بزن...
که این دنیا اگر بشنود صدایت را؛
با درد بیشتری به سراغت می‌آید.
 
امضا : nasi_ag
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا