***
سهراب در شعرش میگفت:
«قایقی خواهم ساخت... .»
ای سپهری دوران جوانی!
ای شاعر بزرگ قلب کوچک من!
ای سراینده اشعاری که من در گوش لیلیام میخواندم.
ای کاش شعری در دفتر سفیدت نمینوشتی تا من نجوا کنم و دل ببازم!
***
دفتر خاطرات گشودم تا بنویسم از جگری که خون گشت از دوری لیلی؛
قلبی که پارهپاره گشت با دیدن خون قرمز رنگ شیرین؛
پایی که توان نداشت برود بر سر مزار معشوق.
بنویسم تا...
دل نبازد مجنونی؛
شکست نخورد فرهادی؛
خیس نشود دستی از خون معشوقی!
***
گوشی میخواهم برای شنیدن قصههای تلخ و شیرین سرنوشت تلختر از زهرم!
قلبی مالامال از عشق را خواهانم تا برایم بزند.
دستی را محتاجم تا دست سردتر از یخم را بفشارد تا آرام گیرم.