دِهی دارم که گرد دشت، هزاران آسیاب دارد
بهار عارضش بویی، به طعم چای و نان دارد
اگر امشب به لطفت، میهمانی سر نزد یا رب
تا صبح شکر گویم چونکه نان را دوست میدارم
دِهی دارم که گرد دشت، هزاران آسیاب دارد
بهار عارضش بویی، به طعم چای و نان دارد
اگر امشب به لطفت، میهمانی سر نزد یا رب
تا صبح شکر گویم چونکه نان را دوست میدارم
مرا آنور فرستادند تا آب خنک نوشم
و لیکن کّلِهُ پاچه خورانیدندمی تا در کلک کوشم
سپس گاو نری را پیشم آوردند و گفتند
که باید روزی یک من شیر ، از او کَم کَمَک دوشم