- ارسالیها
- 243
- پسندها
- 2,539
- امتیازها
- 13,813
- مدالها
- 10
- سن
- 35
- نویسنده موضوع
- #11
***
باز هم همان دشت و باز هم همان درخت و من که هراسان دنبال تو بودم و صدایت میکردم. نگاهم تا دور دستها میرفت اما تو نبودی.
و آن درّهی عمیق که لبهی تیزش پاهایم را سست میکرد و تمام دشت در سرم میچرخید و به درونش کشیده میشدم. سیاهی مطلق و صداي زمزمهای زیبا که به آرامش دعوتم میکرد.
عمق آن طعم گس داشت وقتی که دلم نوازش میشد، اما نمیدیدمت و آزاردهنده بود و چون میخی آهنی به دلم کوبیده میشد و من چشم باز میکردم.
دیگر خبری از دشت و درّه و عمقی محال نیست، اینجا منم و یک گلدان آفتابگردان خشک شده که چون من ساعتها دنبال نور گشت و عاقبت به تیرگی رسید و پژمرد!
اینجا باز هم یک روز تکراری تکرار شد، آنجا چگونه است؟ برای تو هم تکرار میشود؟ یادی، نشانی از من داری؟ دل تو...دل تو تنگ نمیشود؟...
باز هم همان دشت و باز هم همان درخت و من که هراسان دنبال تو بودم و صدایت میکردم. نگاهم تا دور دستها میرفت اما تو نبودی.
و آن درّهی عمیق که لبهی تیزش پاهایم را سست میکرد و تمام دشت در سرم میچرخید و به درونش کشیده میشدم. سیاهی مطلق و صداي زمزمهای زیبا که به آرامش دعوتم میکرد.
عمق آن طعم گس داشت وقتی که دلم نوازش میشد، اما نمیدیدمت و آزاردهنده بود و چون میخی آهنی به دلم کوبیده میشد و من چشم باز میکردم.
دیگر خبری از دشت و درّه و عمقی محال نیست، اینجا منم و یک گلدان آفتابگردان خشک شده که چون من ساعتها دنبال نور گشت و عاقبت به تیرگی رسید و پژمرد!
اینجا باز هم یک روز تکراری تکرار شد، آنجا چگونه است؟ برای تو هم تکرار میشود؟ یادی، نشانی از من داری؟ دل تو...دل تو تنگ نمیشود؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر