- نویسنده موضوع
- #11
***
برف که میآمد، نظر دنبال روی گشادهی خورشید بود که باز، باز شود.
مادر چقدر حرص بر سر، در باران و برف بیرون دویدنها میخورد.
همان لحظهها که بدونِ توجه به لباسهایِ نازک و سوزی از سرما بیرون میدویدیم.
از حق نگذریم، اینکه از سرما بر خود بلرزی لذتی داشت، که دلی شیشهای و نگران مانعش میشد.
برف که میآمد، نظر دنبال روی گشادهی خورشید بود که باز، باز شود.
مادر چقدر حرص بر سر، در باران و برف بیرون دویدنها میخورد.
همان لحظهها که بدونِ توجه به لباسهایِ نازک و سوزی از سرما بیرون میدویدیم.
از حق نگذریم، اینکه از سرما بر خود بلرزی لذتی داشت، که دلی شیشهای و نگران مانعش میشد.
آخرین ویرایش توسط مدیر