متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌‌ سراب بهشت | mehrabi83 کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
زندگی، خوابی عمیق بود...در لابه‌لای یک تب شدید!
بی آنکه کسی بر بالین‌مان، پارچه‌ی خنک شادی را مهمانِ پیشانیِ داغ از افکارمان کند.
زندگی، لحظاتِ دست و پا زدن در گیرودارِ یک کابوس بود...
و دم‌های سوزان یک تنِ خسته؛
اما در هیاهوی فریادها... گاهی لبخند بر لب‌های داغ‌زدمان لانه می‌کرد.
لبخندهایی بی‌دلیل... از بوییدن باران و صدای آواز غریبانه‌ی گنجشکان.
لبخندهایی که،‌ می‌شد آب گوارای شادی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
زندگی کوچه‌ی تنگ و و طویلی که در آن هر آن تنه می‌زنی و طعنه می‌خوری...
اما چه دزد قهاری‌ست زندگی، که در گوشه و کنارش دلخوشی‌هایی از بهشت را ربوده.
لبخندهای دخترک سیه‌چُرده، از ذوقِ دیدن عروسکی را از گوشه‌ی بهشت دزدیده...
بوی دست‌های چروکیده‌ی مادربزرگ را از هوای بهشت اسارت برده...
بوی باران را از رودهای بهشت و صدای پدر را از قلب بهشت ربوده.
زندگی خود، رنگ و بویی از بهشت است که سهوا در کوچه‌ای تاریک و متعفن افتاده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
در تپش روزهای پرهیاهوی زندگی، گم شدیم در کوچه پس کوچه‌های سرگرمی‌ها.
گم کردیم خودمان را در لابه‌لای ورق‌های کتاب سرخوشی.
چون قایقی کاغذی آرام‌آرام خیس خوردیم و غرق شدیم در دریای دلخوشی‌های سرسری.
گم شدیم و گم کردیم و غرق شدیم...لحظه‌ای خود را از خود نیافتیم!
گم کردیم خود را و ندانستیم که خوشبختی، در لحظه‌های با خود بودن است...در لحظه‌های با خدا بودن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
خورشید را به فانوس فروختیم...و راه را گم کردیم!
لبخندهای سرخوشی را ارزانی طمع کردیم...
از خوشی‌ها عبور کردیم و دویدیم، تا به سرابی از خوشی‌ها برسیم.
از دریای چشمان گریان گذشتیم، تا به دریای پوشالیِ افکار برسیم.
ما گذشتیم از هر آن‌چه که می‌خواستیم، تا برسیم به، دروغی از آنچه که می‌خواستیم.
ما خدا را به بهشتش فروختیم...و راه را گم کردیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
بهشتی که خود، گوشه‌ای از زیبایی خدا بود، سبب شد برای فرار از این جهان...
جهانی که خود، پر بود از زیبایی‌های خداگونه.
و ما از توهمِ زندگی دل کندیم و بر سراب بهشت بستیم...
غافل از خدایی که در جان‌مان نفس می‌دمد و بهشت و جهان و تمام کهکشان را می‌خرد.
و خدا چه مظلومانه تنهاست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
زیستن در بی‌کرانگی‌های این جهان، قسمتی از زندگی بود و مرگ بخش دیگری از آن.
مرگ، پایان نیست...مرگ، تولدی‌ست برای جهانی دگر؛ در درازای زندگی‌مان.
زندگی سفر از جهانی به جهان دیگرست...سفر با ماشینِ مرگ.
و در هر جهان، در میانه‌ی گذرِ عمر، تامل باید کرد و زیست...
مبادا در روزهای پرهیاهوی جهان، فارغ از شگفتی‌ها، دل بر جهان دگر بست!
غوطه خوردن در روزهای این جهان و دل بستن به سراب بهشت از جهانی دیگر...زندگی نه، دیوانه‌وار مردگی کردن است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
زیباییِ سفر به مسیر است، نه به مقصد رسیدن.
شاید هرگز به مقصد نرسی...مسیر را باید ذره‌ذره پیمود و لذتِ خوشی‌های راه را چشید.
اما اگر هدفی نباشد، راهی هم پدیدار نمی‌شود؛
و بهشت، سرابی از اهداف بود تا ما مسیر زندگی را طی کنیم...بی آن که به سوی باتلاق برویم.
سراب بهشت، هدفی بود برای برگزیدن راهی پر ز خوشی و سعادت...نه هدفی برای رسیدن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
زندگی اما، در مرگ نیز جریان دارد.
قلب‌های صامت، مغزهای خاموش، تن‌های خفته نیز بخشی از گذر عمرند.
زندگی به عشقِ مرگ می‌پیوندد و با مرگ تکمیل است.
مرگ اما، در درازای یک زندگی خوب...آرام و لذت‌بخش می‌شود.
اما چند آدمک در این سیاره زندگی کرده‌اند، که مرگ زندگی‌شان را به تکامل ببرد؟
چند آدمک واقعا می‌میرند و چند آدمک نه زندگی می‌کنند و نه می‌میرند... ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
هیچ پایانی وجود ندارد.
هر پایان، شروع یک پایان دیگرست...پایان، تنها یک واقعیت است که رخ می‌دهد؛
اما حقیقت، نه حقیقت ندارد.
هر پایان، سرآغازی‌ست نو!
و مرگ، تنها واقعیتی دروغین است که در بطن خود، حقیقتی از جنس آغاز دارد...
آغاز یک جهان دگر، جهانی که ارزشِ تاب و تحمل زشتی‌های این دنیا را دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
پایان واقعیتی‌ست انکار نشدنی؛
اما به پایان می‌رود دفترها و حکایت‌ها همچنان باقی‌ست.
مرگ آهسته روح مرا به آغوش می‌کشد و آهنگ زندگی، نت‌های آخرش را می‌نوازد...
قلم بر کاغذ از رقص بازمی‌ایستد و دفتر به پایان می‌رسد.
حکایتِ زندگی و کلمات آشفته‌ی ذهن همچنان در جریانند؛ اما شاید جای دگر.

پایان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا