متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌‌های رویای وارونه | mohamad_h کاربر انجمن یک رمان

به نظرتون کیفیت نوشته‌ها چطوره؟

  • عالی

  • متوسط

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
با هر لبخندش،
طعنه‌ای به مونالیزا می‌زند،
و آوایَش آدمی را مدهوش می‌کند!
گفت:
- عاشقی! عشق چون پرده‌ایست برای چشم، که جمال معشوق را بسانِ سیمای بهشتی می‌کند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
جانان،
کرونا در چینِ زلفِ تو ریشه دارد!
همان‌جا که قلب،
بی‌اختیار،
در ستایش زیبایی‌‌ات،
می‌ایستد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
فکرِ تو،
مانند گلوله‌‌های تفنگ ارتش دشمن بود.
و من هر بامداد،
در میدان خاطرات،
تیرباران می‌شدم!
دیشب شلیک کردی؛
ولی با سلاحی غیر مسلح!
من متعجّب از کشته‌نشدن،
حیران از محوشدن خیالت،
دست در دست آن مه صبحگاهی... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
- اطمینان دارم که نبیره‌ی همان بانویی هستم که جناب حافظ قصد داشت برایش سمرقند و بخارا را فدا کند!
- شاید؛ امّا من از نوادگان فرهادِ کوه‌کَن نیستم که خام دروغ‌های شیرینت شوم!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #15
***​
کهنسالی در میان جمعی از جوانان بود و گَه‌گُداری اِشکال برخی سخنان را تصحیح می‌کرد.
نوبت به جوان‌ترین آن‌ها رسید. گفت:
- رابطه‌ای درست است که عاشق و معشوق نداشته باشد! وقتی یک نفر عاشق باشد و عشق بورزد، دیگری فقط معشوق باشد و آن را دریافت کند، عاقبتش خوش نمی‌شود! باید هردونفر هم‌زمان هم عاشق باشند و هم معشوق. زمانی که دوست داشتن از دو سمت باشد، دیگر کم پیش می‌آید که در هرلحظه، نگران افکارِ طرفِ مقابلت باشی.
به پیر نگاه کردند تا صورتِ سخنِ جوان را با کلامی اصلاح کند؛ اما پیر از جا برخاست و رفت.
در میان راه دیده شد که عینک از چشم برداشت و با گوشه‌ای از آستین پیراهنش، خاطرات سال‌های جوانی را از چشم‌هایش پاک کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
برایم نوشت:
«دوستت دارم».
حروف، کلمات و جمله‌اش، متعفن، کثیف و دروغ بود.
نوشتم:
«چه‌گونه می‌گویی دوستت دارم، وقتی باعث می‌شوی در کنارت، بیش از گذشته، احساس تنهایی کنم؟»
اندکی مکث، نگه‌داشتن انگشت سبابه روی دکمه‌ی حذف و نگاشتن مجدد:
«همچنین!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
موسیقی موردعلاقه‌ام،
همان است که مرا به یاد تو بیندازد.
فیلم محبوبِ من،
آن است که در کنار تو ببینم.
رنگ مطلوبم،
رنگ گیسوانت است.
آرامش نگاهت را فقط در جنگل‌های گیلان می‌توان یافت...
چهره‌ات ارزشمندترین تابلوی نقّاشی در این خانه‌ است.
همه‌ی این‌ها بهانه است برای این که بگویم،
حضورت همانند گنجی‌ست که زندگی‌ام را دگرگون می‌کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
- چه می‌کنی؟
- رویا می‌بافم!
- که چه شود؟
- که بیندازمش دور تو و بکشانمت پیش خودم!
- چرا؟
- چون دوستت دارم!
- گفتن جمله‌ی دوستت دارم، مثل عطسه‌‌کردن اژدها می‌ماند! بعد از گفته‌شدن، دیگر نمی‌شود با عواقبش کاری کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
شبی مشغول نامه‌نگاری اینترنتی با شخص دیگری بود. تصمیم به ضبط صدا گرفت:
- دوستت دار...
با دست جلوی دهانش را گرفتم.
خشمگین داد زد:
- چه می‌کنی دیوانه؟
گفتم:
- می‌دانی هرگاه به یک آدم می‌گویی دوستت دارم، تا چه میزان برایت مسئولیت دارد؟
- مثلاً چه؟
- مانند آن که شانس دوست‌داشتن من را از دست می‌دهی!
خندید و مجدداً مشغول نوشتن شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,214
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
گفت:
- برایم دلیلی آور تا بمانم!
گفتم:
- چیست بهتر از آن که حس می‌کنم تمامِ جورِ زیبایی جهان، روی دوش توست؟ بعد از رفتنت، خورشید به شوقِ دیدارِ چه کسی سر از بالینِ کوهستان بلند کند؟
صدایت بالِ پرواز است؛ با هر کلام، مرا به رضوان، نزدیک‌تر می‌کنی و بِالعکس، سکوتت، عذاب‌النّار است!
در نهایت، ماندنی که برای آن دنبال بهانه باشی، دیر یا زود، به نبودن تبدیل می‌شود.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا