***
کهنسالی در میان جمعی از جوانان بود و گَهگُداری اِشکال برخی سخنان را تصحیح میکرد.
نوبت به جوانترین آنها رسید. گفت:
- رابطهای درست است که عاشق و معشوق نداشته باشد! وقتی یک نفر عاشق باشد و عشق بورزد، دیگری فقط معشوق باشد و آن را دریافت کند، عاقبتش خوش نمیشود! باید هردونفر همزمان هم عاشق باشند و هم معشوق. زمانی که دوست داشتن از دو سمت باشد، دیگر کم پیش میآید که در هرلحظه، نگران افکارِ طرفِ مقابلت باشی.
به پیر نگاه کردند تا صورتِ سخنِ جوان را با کلامی اصلاح کند؛ اما پیر از جا برخاست و رفت.
در میان راه دیده شد که عینک از چشم برداشت و با گوشهای از آستین پیراهنش، خاطرات سالهای جوانی را از چشمهایش پاک کرد.