- ارسالیها
- 1,196
- پسندها
- 67,292
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 27
- نویسنده موضوع
- #11
***
زندگی میدانی بود پر از تیربارانها...
گاه آتش بر سرمان میبارید، گاه غم.
ما را بیامان در میانهی میدان رها کردند و جنگها بر تنمان فرو ریخت.
گاه کسی از گوشه و کنارِ آتشها، با بوی شقایق میآمد و سپری از لبخند را بر جانمان مینشاند، در مقابل تیرهای بیامانِ بدبختی...
گاه چون کودکی بیچتر در اصابت بیرحمانهی تگرگ، هیچ کلاهی نداشتیم تا مغزمان منجمد نشود...
خوشبختیمان، در نبودِ بدبختی بود!
و چه کسی خوشبختی را حقیقی یافت؟!
زندگی جایی برای خوشبختی نداشت...باید خوشبختی را میساختیم.
زندگی میدانی بود پر از تیربارانها...
گاه آتش بر سرمان میبارید، گاه غم.
ما را بیامان در میانهی میدان رها کردند و جنگها بر تنمان فرو ریخت.
گاه کسی از گوشه و کنارِ آتشها، با بوی شقایق میآمد و سپری از لبخند را بر جانمان مینشاند، در مقابل تیرهای بیامانِ بدبختی...
گاه چون کودکی بیچتر در اصابت بیرحمانهی تگرگ، هیچ کلاهی نداشتیم تا مغزمان منجمد نشود...
خوشبختیمان، در نبودِ بدبختی بود!
و چه کسی خوشبختی را حقیقی یافت؟!
زندگی جایی برای خوشبختی نداشت...باید خوشبختی را میساختیم.
آخرین ویرایش توسط مدیر