متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌‌های ریتا | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع F.Śin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,575
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
ریتا،
گمان نمی‌کنم هیچ‌چیز سخت‌تر از آن باشد که آجر به آجرِ خانه‌ای را با هزار سختی و مشقت، روی هم بگذاری و ساختمان را بالا ببری؛ یکهو خبرت دهند باید شخصاً آن را به ویرانه مبدل سازی!
آن‌جاست که کشتیِ یک امیدِ تازه‌جان‌گرفته، در نگاهِ طوفان‌زده‌ات غرق می‌شود و تو، می‌شوی تنها بازمانده‌ی شهر امیدهای سوخته‌ات!
ریتا، «خاکستر شدن» درد دارد و وقتی یکی یکی آجرهای خانه‌ی آرزوهایت را می‌شکنی، چنین حسی بی‌گانه‌ی تو نخواهد بود.
تا به حال فکر کرده‌ای؟
به این‌که جگرت خون شود، از خستگی عرق بریزی، تمامِ تنت زخم باشد، رمقی در جانت نمانده و به یک‌باره، کسی که دوستش داری پیدایش شود و بگوید هر چه ساخته‌ای، یک اشتباه محض بوده و باید با همین دو دستِ پر از جراحتت، خرابش کنی!
و کدام قانونِ مزخرفی‌ست که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
ریتا،
گاهی اوقات بینِ دوست‌داشتنِ آدم‌هایی که دوستت ندارند، مکثی کوتاه می‌کنی.
به خودت، به دل و قلبت، به احساساتت، به حالِ آن زمانت نگاهی می‌اندازی و یک لحظه شکی عظیم در دلت ایجاد می‌شود که این دویدن‌ها و خسته‌شدن‌ها، برای چه؟ برای که؟
بعد، یک حس گنگ، چیزی شبیه به سرزنش شاید، گریبانت را می‌گیرد که چرا تمامِ زمان، توجه، مهر و علاقه‌ات را خرجِ خودت نکرده‌ای؟
و دردناک است،
گاه با وجودِ دانستن این حقیقت که بی‌فایده تلاش می‌کنی،
باز احمقانه، این راه را ادامه می‌دهی تا به انتهایش برسی و واقعاً بفهمی از اول هم مسیر را اشتباهی آمده‌ای!
پس ریتای زخم‌خورده‌ی من،
بیا حتی اگر نیمه‌ی راه بودیم،
این مسیر اشتباه را تا انتها طی نکنیم
که پایان داستان تمام‌شده، قابلِ تغییر نیست.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
ریتا، خاموشِ پرهیاهوی من
کاش می‌شد پیامِ درونِ چشم‌ها را ضبط و بعد، آن‌ را پخش کرد... .
که اگر این‌گونه می‌شد،
دیگر هیچ آدمی، نه تواناییِ انکارِ حُزن بی‌پایانِ نگاهت را داشت و نه بهانه‌ای هم برای رفتن.
افسوس که لب‌ها، همیشه بی‌صدا و چشم‌ها در حالِ فریاد بودند.
افسوس که چشم‌های دیگری باز اما گویا مثلِ یک شاهکار، رویشان پرده کشیده بودند که هیچ نمی‌دیدند؛ نه تو را، نه دردناکیِ زخم‌هایت را.
عزیزِ فِسُرده،
به من قول بده دیگر به او که پُر سر و صدا آمده و آرام می‌رفت؛ گویی هرگز نیامده، شانسی دوباره ندهی!
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
ریتا،
فراموش نکن که تو باارزش‌ترین داراییِ خود برای خودَت هستی!
هیچ‌کسی نمی‌تواند تو را از خودت جدا کند، آن‌قدر که اگر روزی از جلوی آینه عبور کردی، خودت را نشناسی!
هیچ‌کس نمی‌تواند حسی که قلبِ تو را نوازش کرده، به سخره بگیرد!
کسی نمی‌تواند به‌جای آوردن خنده بر لب‌هایت، دلیلِ اشک‌های شبانه و خیسیِ بالِشَت بشود!
فراموش نکن که تو نیز حق نداری پیش از دوست‌داشتنِ خودت، کسی را دوست بداری که حتی یک قدم برایت برنداشته‌است!
ریتا،
بال بگشا،
پرواز کن،
اوج بگیر،
عاشقِ خودت باش،
سخت خودت را در آغوش بگیر و لبخند بزن!
حتی وقتی زمین خوردی،
لبخند بزن و بدان تو هنوز «خودت را داری!»

«پایان»
شهریور ماهِ ۱۴۰۲
 
امضا : F.Śin
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Fateme.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا