مجموعه دلنوشته‌های fateme26 | wishes کاربر انجمن یک رمان

[ADLAYD]

When you hate something, you can no longer look at it as something useful to yourself
.Even if it is a wish


هنگامی که از چیزی متنفر می‌شوی دیگر نمی‌توانی به آن به چشم یک چیز مفید برای خود نگاه کنی
حتی اگر آن چیز آرزو باشد.​

 

[ADLAYD]

***


Your mind is screaming in pain and you are still desperate to defeat what you call your highest desire


ذهنت پژواکی از درد را فریاد می‌کشد و تو هنوز در استیصال شکست دادن چیزی هستی که آن را برترین آرزوی خود می‌خواندی.​

 

[ADLAYD]

***

It was a day when people were ready to kill each other to achieve their dreams
!The day has come when no one wishes anymore


روزی بود که مردم برای دست پیدا کردن به آرزوهای خود حاضر بودند یکدیگر را بکشند!
حال روزی رسیده است که دیگر کسی آرزویی ندارد!​

 

[ADLAYD]

***

.Wishes that were buried overnight are simply forgotten
Like a murderer who wanders around killing dreams every .night
...Quiet
؟!And what is cerebral hemorrhage but away from the dream

ساده فراموش می‌شوند آرزوهایی که در یک شب به خاک سپرده شدند.
مثل قاتلی که هر شب دور آرزوهات برای کشتنشون پرسه میزنه.
آرام..
و خون‌ریزی مغزی چیست جز دوری از رویا؟!

​

 

[ADLAYD]

***

.Wishes are strange
.They make you raw
.Then they release
.And you stay and the dream that is dead in your heart

آرزوها عجیب هستند.
تو رو خام رسیدن‌هایشان می‌کنند.
بعدش رهایت می‌کنند.
و تو می‌مانی و رویایی که در دلت مرده است.​