SAN.SNI مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 1/6/20 ارسالیها 6,050 پسندها 27,913 امتیازها 70,873 مدالها 26 سطح 29 30/7/21 نویسنده موضوع #1 ای آتش سودای تو خون کرده جگرها بر باد شده در سر سودای تو سرها امضا : SAN.SNI
m.sina کاربر خبره کاربر خبره تاریخ ثبتنام 10/8/20 ارسالیها 3,004 پسندها 6,120 امتیازها 33,273 مدالها 16 سطح 13 1/10/21 #2 آنچه عشق دوست با من میکند والله ار دشمن به دشمن میکند خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن میکند امضا : m.sina
آنچه عشق دوست با من میکند والله ار دشمن به دشمن میکند خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن میکند
PANIZ KARIMI مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 7/11/20 ارسالیها 474 پسندها 8,446 امتیازها 24,773 مدالها 16 سطح 15 1/10/21 #3 در این عهد از وفا بوئی نماندهست به عالم آشنارویی نماندهست جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نماندهست m.sina گفت آنچه عشق دوست با من میکند والله ار دشمن به دشمن میکند خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن میکند کلیک کنید تا باز شود...
در این عهد از وفا بوئی نماندهست به عالم آشنارویی نماندهست جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نماندهست m.sina گفت آنچه عشق دوست با من میکند والله ار دشمن به دشمن میکند خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن میکند کلیک کنید تا باز شود...
m.sina کاربر خبره کاربر خبره تاریخ ثبتنام 10/8/20 ارسالیها 3,004 پسندها 6,120 امتیازها 33,273 مدالها 16 سطح 13 1/10/21 #4 paniz.karimi گفت در این عهد از وفا بوئی نماندهست به عالم آشنارویی نماندهست جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نماندهست کلیک کنید تا باز شود... تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم امضا : m.sina
paniz.karimi گفت در این عهد از وفا بوئی نماندهست به عالم آشنارویی نماندهست جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نماندهست کلیک کنید تا باز شود... تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم
Samira-M مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن هنرمند انجمن تاریخ ثبتنام 14/3/18 ارسالیها 918 پسندها 15,338 امتیازها 37,073 مدالها 18 سطح 24 11/12/21 #5 m.sina گفت تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم کلیک کنید تا باز شود... مگذار کز جفایت دل گرم ما بسوزد ز وفا مفرحی کن، قدری فرست ما را به تو درگریخت خاقانی و دل فشاند بر تو اگرش قبول کردی، خبری فرست ما را امضا : Samira-M
m.sina گفت تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم کلیک کنید تا باز شود... مگذار کز جفایت دل گرم ما بسوزد ز وفا مفرحی کن، قدری فرست ما را به تو درگریخت خاقانی و دل فشاند بر تو اگرش قبول کردی، خبری فرست ما را
m.sina کاربر خبره کاربر خبره تاریخ ثبتنام 10/8/20 ارسالیها 3,004 پسندها 6,120 امتیازها 33,273 مدالها 16 سطح 13 20/12/21 #6 Samira-M گفت مگذار کز جفایت دل گرم ما بسوزد ز وفا مفرحی کن، قدری فرست ما را به تو درگریخت خاقانی و دل فشاند بر تو اگرش قبول کردی، خبری فرست ما را کلیک کنید تا باز شود... از فیض خیالت چمن سینه شکفت از دیدن رویت گل آئینه شکفت چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست هر گل که ز باغ دل بیکینه شکفت امضا : m.sina
Samira-M گفت مگذار کز جفایت دل گرم ما بسوزد ز وفا مفرحی کن، قدری فرست ما را به تو درگریخت خاقانی و دل فشاند بر تو اگرش قبول کردی، خبری فرست ما را کلیک کنید تا باز شود... از فیض خیالت چمن سینه شکفت از دیدن رویت گل آئینه شکفت چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست هر گل که ز باغ دل بیکینه شکفت
Samira-M مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن هنرمند انجمن تاریخ ثبتنام 14/3/18 ارسالیها 918 پسندها 15,338 امتیازها 37,073 مدالها 18 سطح 24 20/12/21 #7 m.sina گفت از فیض خیالت چمن سینه شکفت از دیدن رویت گل آئینه شکفت چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست هر گل که ز باغ دل بیکینه شکفت کلیک کنید تا باز شود... تو به حمد الله چون بر سر پیمان منی کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد جمعی از قهر قضا فرقت ما می خواهند هان و هان تات قضا از سر پیمان نبرد امضا : Samira-M
m.sina گفت از فیض خیالت چمن سینه شکفت از دیدن رویت گل آئینه شکفت چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست هر گل که ز باغ دل بیکینه شکفت کلیک کنید تا باز شود... تو به حمد الله چون بر سر پیمان منی کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد جمعی از قهر قضا فرقت ما می خواهند هان و هان تات قضا از سر پیمان نبرد
بَهآرنارنج کاربر حرفهای کاربر حرفهای تاریخ ثبتنام 27/12/21 ارسالیها 1,961 پسندها 6,250 امتیازها 28,973 مدالها 15 سطح 13 27/12/21 #8 Samira-M گفت تو به حمد الله چون بر سر پیمان منی کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد جمعی از قهر قضا فرقت ما می خواهند هان و هان تات قضا از سر پیمان نبرد کلیک کنید تا باز شود... در گلشن امید به شاخ شجر من گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها امضا : بَهآرنارنج
Samira-M گفت تو به حمد الله چون بر سر پیمان منی کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد جمعی از قهر قضا فرقت ما می خواهند هان و هان تات قضا از سر پیمان نبرد کلیک کنید تا باز شود... در گلشن امید به شاخ شجر من گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها
m.sina کاربر خبره کاربر خبره تاریخ ثبتنام 10/8/20 ارسالیها 3,004 پسندها 6,120 امتیازها 33,273 مدالها 16 سطح 13 27/12/21 #9 :)NAHAL گفت در گلشن امید به شاخ شجر من گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها کلیک کنید تا باز شود... اخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یکباره شد صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او امضا : m.sina
:)NAHAL گفت در گلشن امید به شاخ شجر من گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها کلیک کنید تا باز شود... اخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یکباره شد صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او
بَهآرنارنج کاربر حرفهای کاربر حرفهای تاریخ ثبتنام 27/12/21 ارسالیها 1,961 پسندها 6,250 امتیازها 28,973 مدالها 15 سطح 13 29/12/21 #10 m.sina گفت اخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یکباره شد صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او کلیک کنید تا باز شود... وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت گفتند خرم است شبستان وصل او رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت امضا : بَهآرنارنج
m.sina گفت اخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یکباره شد صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او کلیک کنید تا باز شود... وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت گفتند خرم است شبستان وصل او رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت