متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #91
اکسیتو دستمال پارچه‌ای‌اش را از جیب لباسش بیرون می‌آورد و با آن اشک گوشه‌ی چشمان گربه‌ای‌اش را پاک می‌کند و می‌گوید:
- پیرمرد بیچاره... در فراق دوست قدیمی‌اش می‌سوزد!
پاتریشیا که تا کنون ساکت بوده است به اکسیتو می‌نگرد و دو لب نازکش را برای لحظه‌ای برهم می‌فشارد و سپس با ناراحتی می‌گوید:
- چه بگویم؟... جناب کانسینسو و دوو از همان اول دوستانی جدا نشدنی بودند، این فقدان وجود کانسینسو دارد وجود او را از درون نابود می‌کند... .
چشمان کشیده‌اش اشک‌آلود و سرخ می‌شود، تند‌تند پلک می‌زند تا مانع ریختن اشک‌هایش شود و سعی می‌کند با نفس‌هایی عمیق خود را آرام‌کند. کارولین آهی می‌کشد و بازوی پاتریشیا را به نشانه‌ی تسکین لمس می‌کند و چشمان او نیز میزبان اشک می‌شود. رکتا با دیدن این صحنه از روی عصبانیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #92
آلبرت ابتدا با جسارت به او می‌نگرد؛ اما هنگامی که خشم و مصمم بودن رکتا را از روی چشمان سرخ کشیده‌ی او می‌بیند، نگاهش رنگ ترس می‌گیرد، به قطع از نظر قدرت در برابر فرمانده‌ی نیرو نگهبان‌ها و ارتش دل هیچ حرفی برای گفتن ندارد و از طرفی غرورش به او اجازه‌ی کنار کشیدن نمی‌دهد، پس تنها حصار دست‌هایش را پایین می‌آورد، رکتا پوزخندی می‌زند و هنگامی که از کنار آلبرت می‌گذرد با صدایی که تنها خود آلبرت بشنود می‌گوید:
- تنها بزدل‌ها هنگام مبارزه سکوت می‌کنند!
سپس با تنه‌ای محکم از کنار آلبرت می‌گذرد و همراه لوگیکو دوان‌دوان به سوی اقامتگاه ملکه می‌روند، در مقابل در ندیمه‌ای نمی‌بیند پس بی‌تردید در را باز کرده و وارد اتاق می‌شوند، هر دو با دیدن امیلی ابتدا چشمانشان گرد می‌شود اما رکتا زودتر زبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #93
امیلی به رکتا و لوگیکو پشت می‌کند، چانه‌‌ی مربعی‌اش را بالا می‌گیرد و خودسر می‌گوید:
- به من هیچ ارتباطی ندارد که چه بلایی سر بقیه می‌آید!
بینی بزرگ و سربالای رکتا از انزجار چین می‌خورد و همراه با اخمی بازنشدنی می‌گوید:
- به هیچ وجه فکر نمی‌کردم شخصی که به او سوگند وفاداری خوردم روزی چنین شخص منفوری بشود! شما سوگند به محافظت و نگداری از سرزمین دل را خوردید!
امیلی ناگهانی برمی‌گردد و در صورت رکتا با صدایی لرزان فریاد می‌زند:
- کانسینسو تمام عمرش را صرف محافظت از مردم دل کرد و چه چیزی جز مرگی دردناک نصیبش شد؟!
موهایش از ریشه تغییر می‌دهد و از طلایی به رنگ اصلی خود باز می‌گردد، گویا زیبا ماندن او به تمرکزش وابسته بوده و هر زمان تمرکزش را از دست می‌دهد، به چهره‌ی اصلی خود بازمی‌گردد:
- هردوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #94
آلبرت تندتند از پله‌ها پایین می‌آید و با اخم دست‌های لوگیکو را از روی بازوهای امیلی برمی‌دارد و تازه همان لحظه‌ است که امیلی از حالت منقلبش خارج شده و همراه با چشمانی طلبکار و ابروهایی درهم چفت شده به شخص مقابلش پشت می‌کند، پس از کمی سکوت دستور می‌دهد:
- از اتاقم خارج شوید!
رکتا معترضانه زبان می‌گشاید:
- اما ملکه... .
امیلی با چهره‌ای که از عصبانیت درهم شده رو به رکتا و بقیه فریاد می‌زند:
- بیرون!
هنگامی که رکتا و لوگیکو با ناراحتی به سوی در حرکت کردند امیلی به آهن‌ها پشت کرده و به سمت تختش حرکت می‌کند، رکتا و لوگیکو از اتاق خارج می‌شوند و درست پس از آن‌ آلبرت چند قدم به امیلی نزدیک‌تر می‌شود و زبان می‌گشاید:
- من را ببخشید که نتوانستم مانع ورود آن‌ها بشوم ملکه‌ی من... .
امیلی روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #95
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #96
***
امیلی به رکتا می‌نگرد و طره‌ای از موهای قهوه‌ای‌اش را به دور انگشتانش می‌چرخاند و می‌گوید:
- برای از بین بردن شایعه‌ای که میان مردم ایجاد شده، قصد دارم شخصاً به بعضی از بخش‌های سرزمینم سر بزنم، کدام منطقه بیش‌تر از همه مغشوش است؟
رکتا دو ابروی راسته‌اش را بالا می‌اندازد و پس از مکثی می‌گوید:
- خب...[ آستین‌های لباسش را کمی بالا می‌دهد] با توجه به این‌که مدت زیادی در لانه‌ی طلایی خود مانده بودید... می‌توانم بگویم که تمامی منطقه‌ها وضع وخیمی دارند!
آلبرت در کنار دوو، چشمی در کاسه می‌چرخاند و به رفتار رکتا اعتراض می‌کند:
- محض رضای خدا دست از کنایه زدن بردار و فقط یک منطقه نام ببر!
رکتا بی‌تفاوت شانه‌ای بالا می‌اندازد، دست‌هایش را روی میز درست روبه‌روی گلدان رز قرار می‌دهد و به آرامی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #97
اکسیتو که این سخن ملکه به او خوش نیامده دست‌ به سینه می‌نشیند و مغموم به شمعدان سه پایه سفید روی میز خیره می‌شود، امیلی بی‌توجه به واکنش او نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید:
- پس هرچه سریع‌تر ملزومات سفر را آماده کنید[ انگشت اشاره‌اش را به نشانه‌ی تذکر بالا می‌برد] اما از تشریفات اضافی خودداری کنید! تنها من، آلبرت، جناب رکتا و جیکوب و تعداد اندکی سرباز!
نگاهی به دوو می‌اندازد و ادامه می‌دهد:
- اگر جناب دوو نیز مایل بودند می‌توانند ما را همراهی کنند.
جیکوب برای اولین بار مخالفت کرده و پس از ملکه می‌ایستد و اعتراض می‌کند:
- اما ملکه برای حفاظت شما در منطقه‌‌ی فرو دم به چیزی بیش‌تر از " تعداد اندکی سرباز" نیاز است!
امیلی خودسرانه سری به نشانه‌ی مخالفت تکان می‌دهد می‌گوید:
- نیازی نمی‌بینم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #98
در همان لحظه کالسکه از حلقه‌ی برآمده‌ی دیگری پرش می‌کند و باعث می‌شود سر امیلی باری دیگر مورد اصابت قرار گیرد، چشمان گردش را با کلافگی می‌بندد و دستی به موهای طلایی شده‌اش( که به لطف تمرکزش این‌طور شده) می‌کشد و درحالی که سر دردناکش را مالش می‌دهد، باری دیگر آلبرت را مورد خطاب قرار می‌دهد:
- آلبرت لطفاً بگو که تصمیم عاقلانه‌ایه که همین الان دستور بدم به قصر برگردیم!
آلبرت با فکری مشغول نگاه از پنجره می‌گیرد و به امیلی می‌نگرد، کمی روی حرف امیلی مکث می‌کند و می‌گوید:
- نه ملکه‌ی من! گاهی اوقات نیاز است که برای جلوگیری از اتفاقی بد، خود شخص پا به میدان بگذارد و قدرت‌نمایی کند!
امیلی اخمش باز می‌شود و این‌بار با کنجکاوی به آلبرت می‌نگرد و آنچه در ذهنش می‌گذرد را بیان می‌کند:
- این حرفت را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #99
امیلی سری به نشانه‌ی تأیید تکان می‌دهد و لبخندی می‌زند تا این‌که رکتا دست به سینه و با اخم او را مورد خطاب قرار می‌دهد:
- حالا چه؟ می‌خواهید تنها همینجا بایستید و از هوای منطقه سخن بگویید؟!
ملکه باری دیگر دامن لطیف و پفش را در دست می‌گیرد و چند قدم جلو می‌رود تا اهالی‌ای که در خانه‌های کروی‌شان قرار دارند او را ببینند، سپس پاسخ می‌دهد:
- البته که نه جناب رکتا! تنها مدتی در این محل می‌مانیم تا تمامی اهالی متوجه ما بشوند[ سرش را به سوی رکتا مایل می‌کند] ما در بخش چندم منطقه‌ی فرو دم هستیم؟
به جای رکتا جیکوب چند قدم جلو می‌آید، دستش را در جیب کتش فرو می‌کند و هم‌زمان با آن می‌گوید:
- همان‌طور که خواستید در یکی از بخش‌های مرکزی منطقه آمده‌ایم... .
کمی خانه‌های مدور اطراف را نگاه می‌کند و پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #100
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

رمانم صد پارت شد :a050:
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا