متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #101
لحظه‌ای برمی‌گردد، بچه‌ای را که در گوشه‌ای ایستاده بغل می‌گیرد و به نزدیکی امیلی می‌رود تا این‌که رکتا صد راهش می‌شود، پوزخندی روی لبان باریک و خاکستری زن میانسال شکل می‌گیرد و درحالی که سرش را برای چشم در چشم شدن با رکتا تا آخرین حد ممکن بالا برده می‌گوید:
- نگران نباشید جناب رکتا! ما مردمانِ قشر ضعیف سرزمین دل هستیم اما بیش‌ از همگان مهمان‌نوازی را یاد داریم! مردمان منطقه‌ی فرو دم تنها زندگی می‌بخشند، ما با قتل و کشتار بیگانه‌ایم!
با کنار رفتن رکتا، همراه بچه‌ی در بغلش روبه‌روی امیلی می‌ایستد، و با چشمان سرخش لحظه‌ای به امیلی و لباس اشرافی‌اش نگاه می‌کند و سپس بدون هیچ اخم و یا شادی‌ای زبان می‌گشاید:
- لباس زیبایی دارید![ موهای بلند طلایی و مواج امیلی را از نظر می‌گذراند] شنیده بودم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #102
برمی‌گردد و دست آزاد و بسیار مرطوب زن را می‌گیرد و در حصار دستانش قرار می‌دهد، سپس لبخندی به روی آن زن می‌زند و می‌گوید:
- من در قصر غافل بودم و از وخامت شرایط شما بی‌خبر... قسم می‌خورم که از این پس با تمام وجود برای آسایش شما تلاش کنم.
بر روی لب‌‌های خاکستری زن نیز لبخند متقابلی شکل می‌گیرد و در اثر آن گونه‌های سفید زن برجسته می‌شود، چشمانش از شوق و امید روشن می‌شود؛ اما ناگهان گویی چیزی تلخ یادآورش شده باشد، لبخندش و حتی نگاه پر از امیدش در دریای ناامیدی غرق می‌شود. سرش را پایین می‌اندازد و با صدای خفه‌ای مب‌گوید:
- ای کاش دخنانتان حقیقت داشت ملکه! جای ناراحتی‌ست که حرفتان چیزی جز وعده‌ای شیرین و تو خالی نیست!
سرش را پایین می‌اندازد و شانه‌هایش از بار و سنگینی مشکلات افتاده می‌گردد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #103
سکوت در میان اهالی منطقه طنین‌انداز می‌شود، تا زمانی که ندایی به درخواست ملکه پاسخ می‌دهد:
- ماکرو[29]! به پیش ماکرو برو! او امین و مورد اعتماد ماست، اگر او بتواند به شما اعتماد کند... بدین ترتیب ما هم می‌توانیم.
لبخندی سرشار از امید و شادی لبان پر و سرخ امیلی را فرامی‌گیرد، با نگاهی متشکر به آن زن که حداقل به او راهی را نشان داده خیره می‌شود و می‌گوید:
- از تو سپاس‌گذارم دوست من! من باید کجا جناب ماکرو را ملاقات کنم؟! آیا او در میان شماست؟
پسرکی جوان با قدی کوتاه و هیکلی لاغر به پرسش ملکه واکنش نشان داده و ابرویش را بالا می‌اندازد، اندام و چهره‌‌ی لاغرش به شدت توی ذوق می‌زند و رفتار تمسخرآمیزش نیز به آن کمکی نمی‌کند، با دست لاغرش به خانه‌ای در انتهای تونل بخش اشاره کرده و همراه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #104
رکتا که منتظر همین فرصت بوده به سرعت پاسخ می‌دهد:
- شخصی بد عنق و تلخ که با تمام وجود از اشرافیان متنفر است و هیچ فرصتی را برای کنایه زدن به آن‌ها از دست نمی‌دهد[ اخمی غلیظ میان ابروهایش شکل می‌گیرد] فردی بی‌قانون و سرکش که هیچ اهمیتی به رسومات نداده و در عین حال آن‌قدر جسارت دارد که هر عملی که بخواهد را انجام داده و هر حرفی که بخواهد را به زبان بیاورد، به خصوص اگر بی‌احترامی‌ای به شخصی اشرافی و قدرتمند باشد!
امیلی برخلاف تصور رکتا می‌خندد و تکه سنگ مدور و قرمز کنار پایش را با کفش‌های مخملی پاشنه بلندش به کناری پرت می‌کند، دستش را روی ساعد عضلانی رکتا گذاشته و خیره در چهره‌ی متعجب او همراه با خنده می‌گوید:
- می‌دانی به چه می‌اندیشم؟ اگر از زاویه‌ی دیگری به آن نگاه کنی متوجه می‌شوی که او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #105
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #106
پس از این‌که دستان امیلی را به پایین می‌برد، لحظه‌ای به مردم کوتاه قد پشت سر امیلی نگاه می‌کند و با صدایی آرام ادامه می‌دهد:
- تک‌ به تک آن‌ها عزیزانشان را از دست داده‌اند... برای نفرت از شما و تمامی دربارین دلایلی کافی دارند... باید به ماکرو و سپس سایرین مردم فرو دم ثابت کنید که در خصوص شما اشتباه فکر می‌کنند، با زور و قدرت‌نمایی این مسائل حل نمی‌شوند... .
امیلی مدتی به سخن رکتا فکر می‌کند و آن را حلاجی می‌کند، سپس نفس عمیقی می‌کشد و چند تقه به در می‌زند و می‌گوید:
- جناب ماکرو لطفاً در را باز کنید، مسائل مهمی است که می‌خواهم با شما در میان بگذارم، مسائلی که برای مردم فرو دم سرنوشت ساز است!
هنگامی که پاسخی از پشت در نمی‌شنود نگاه کلافه‌ای به رکتا می‌اندازد و کلافه چشمی در کاسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #107
امیلی پشت می‌کند و با قدم‌هایی محکم و سری بالا راه بازگشت را پیش می‌گیرد؛ اما در درون با تمام وجودش آرزو کرده که این تهدید ساختگی‌اش کار خود را بکند و ماکرو را از خانه‌اش بیرون بکشاند ولی زمانی قدم قدم از خانه‌ی او دور و دورتر می‌شود و همچنان هیچ واکنشی نمی‌بیند اضطراب وجودش را می‌گیرد تا این‌که در ناگهانی باز شده و صدای خشنی از پشت سرش می‌شنود:
- در سرزمین من، میان مردمانم تا این حد جرأت دارید که ما را تهدید کنید؟!
امیلی پیشانی عرق‌کرده‌اش را پاک می‌کند، نفس حبس شده‌اش را خارج می‌گرداند و در همان حین به این می‌اندیشد که با این‌که ماکرو حتی حاکم منطقه‌ی فرو دم هم نیست اما شهامت و روح یک فرمان‌روا را دارد، به همان اندازه جسور و خودکامه و البته دلسوز! برای مردمانش... . رکتا سعی می‌کند میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #108
رکتا قدم کوبان راهی کالسکه می شود و امیلی را با ماکرو تنها می گذارد، ملکه از این سکوت ماکرو بهترین استفاده را می‌برد چرا که احساس کرده که این تهدیدش باعث شده که او به میزان کمی در رفتارش محافظه‌کارانه عمل کند، بدین‌ ترتیب افکارش را سروسامان می‌دهد و سپس می‌گوید:
- شما نمی‌توانید نسبت به مردمانتان بی تفاوت باشید[ نگاه ماکرو به مردمان لاغر و بی‌حال فرو دم می‌افتد] همان‌طور که من نمی‌توانم نسبت به اوضاع سرزمینم بی‌تفاوت باشد.
امیلی مکث می‌کند تا سخنانش تاثیرات لازم را بر روی مخاطبش بگذارد و سپس خیره به موهای خاکستری و مواج ماکرو که روی شانه های پهنش ریخته می‌گوید:
- به حتم شما تجربه کافی دارید جناب ماکرو تا... .
- ماکروسل!
امیلی پلک هایش را می‌بندد، سپس آن‌ها را باز کرده و سخن نیمه تمامش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #109
***
- ملکه چرا نگران به نظر می‌رسید؟
دست از بازی با دامن بیچاره‌اش می‌کشد و به چهره‌ی منتظر آلبرت نگاه می‌کند، موهای طلایی‌اش در اطراف صورتش خودنمایی کرده و صورت مینیاتوری او را جوان‌تر نشان می‌دهد. با تردید به سوی آینه‌ی زیر پلکان می‌رود و با انتهای موهای طلایی‌اش بازی می‌کند:
- ماکروسل... از زمانی که ماکروسل وارد قصر شده و به درباریان خبر رسیده که نیمی از آذوقه‌ی آن‌ها به فرو دم تعلق دارد مرتباً درگیری‌هایی لفظی در قصر به وجود می آید...[ نفسش را پر شتاب بیرون می‌دهد] و ماکروسل نیز با سخنان کنایه دارش به این مسئله کمکی نمی کند... .
آلبرت لبه‌ی حوض چلچراغ خم می‌شود و با دستش گلبرگ‌های رز شناور در آب را کنار می‌زند و می‌گوید:
- او را تحسین می کنم! اگر به راستی با اشرافیان رابطه‌ی خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #110
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

از اینجا به بعد کم کم نشانه‌های توطئه آشکار میشه:390::383:
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا