• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
فصل هشتم: اولین قهر!
اولین قهر همان پتکی است که به طبل عقل کوبیده می‌شود و می‌گوید:
- هی! همه‌چیز آن‌طور که به نظر می‌رسد بی‌نقص نیست!

در آغاز روابط هر شخصی بهترین خودش را نشان می‌دهد، به همین دلیل است که بازه‌ی ابتدایی یک رابطه معمولاً شیرین و لذت‌بخش است! حال این بازه‌ی شیرین می‌تواند به یک ماه، چند ماه، یک هفته و یا حتی چند روز مختوم شود؛ درست پس از آن زمان است که اشخاص پوسته‌ی درونی و اصلی خودشان را کم‌کم نمایان می‌کنند و به طبع اختلافات پا به عرصه می‌گذارند.
اولین قهر همان زنگ هشداری است که در عقل زده می‌شود، در آن زمان است که می‌فهمی فرد مقابلت آنطورها هم که فکر می‌کنی بی‌نقص نیست! اما این تمام ماجرا نمی‌باشد، اوج ماجرا در آن زمانی است که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
نگاهش به ساعت مشکی‌اش که می‌خورد، سیل خاطراتی از امیلی بر سرش آوار می‌شود. اخمی میان ابروهای هشتی‌اش نمایان می‌شود، خودش را سرزنش کرده و زیر لب می‌گوید:
- برای به دست کردن ساعتی که امیلی کادو داده وقتی بهتر از این نبود؟!
در لحظه تصمیم می‌گیرد که ساعت را در بیاورد تا دست آویز بیش‌تری برای فکر به امیلی نداشته باشد. دست به بند چرمی ساعت می‌کشد، پیش از این‌که بخواهد آن را دربیاورد ندای قلبش را می‌شنود که او را از این عمل منع می‌کند:
" چرا باید ساعت رو در بیارم وقتی که بستن اون حس خوبی داره؟! من که نمی‌خوام تا ابد با امیلی قهر بمونم... در نهایت با اون آشتی می‌کنم... ."
کمی مکث می‌کند و حال معذرت خواستن از امیلی ایده‌ی بدی به نظر نمی‌رسد... عقلش ناگهانی و با تمام قدرت نهیب می‌زند:
" مگه این‌که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
بر می‌گردد و به سرعت به دنبال پسرک می‌دود، حال اوست که با تنه‌هایی محکم از کنار مردم گذر کرده و صدای اعتراض آن‌ها را در می‌آورد. از خیابان شلوغ عبور می‌کنند و به منطقه‌‌ی خلوت‌تری می‌رسند؛ اما نه پسرک خسته می‌شود نه شخصی تقاضای اریک که مرتباً می‌گوید" دزد! دزد! بگیرینش!" پاسخ می‌دهد. اریک دونده‌ی بدی نیست و دو در هفته مسافت طولانی‌ای می‌دود؛ اما پسرک ژنده‌پوش با آن کفش‌هایی که پوسیدگی و پاره بودنشان از فاصله‌ی دور هم مشخص است چنان می‌دود که گویی از مرگش فرار می‌کند! کاملاً مشخص است که زندگی پسرک دزد با دویدن آمیخته شده، حتی اریک هم در آن ولوله‌ی دویدن و نفس‌نفس زدن، درحالی که ریه‌هایش از شدت نفس‌های عمیق به سوزش افتاده لحظه‌ای تنها لحظه‌ای به این می‌اندیشد که پسرک دونده‌ای عالی‌ست! اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
نگاه‌های زیر چشمی و متعجب رهگذران را که می‌بیند، می‌ایستد و تصمیم می‌گیرد مانند آواره‌های خیابانی در گوشه‌ای از خیابان ننشیند، گرچه که کت و شلوار خاکستری مرغوبش( که حال سر زانویش ساییده شده) هیچ شباهتی به آواره‌های خیابانی ندارد اما باقی ماندن در آن شرایط نیزخجالت‌آور است! درد پاهایش خوب شده اما هم‌چنان زانوی چپش که محکم‌تر با زمین برخورد کرد گزگز می‌کند، با تصور این‌که چطور افتاده خجالت‌زده می‌خندد، اگر جیکوب تماشاگر این اتفاق بود تا مدت‌ها به این اتفاق می‌خندید! کمی‌ لباس‌هایش را می‌تکاند و راه بازگشت را پیش می‌گیرد. در این بین ذهنش با نبود جیکوب مشغول می‌شود، چه اتفاقی برای دوست صمیمی و همیشه بیخیالش افتاده که هیچ خبری از او نیست؟ موبایلش را از جیب کتش در می‌آورد و به لبه‌ی گوشی لب‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #125


ترجیحا این پست رو با این آهنگ گوش بدین
چون خب خودم هم با این آهنگ نوشتمش
امیدوارم خوشتون بیاد



جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

* کله‌شقی امیلی رو دوست دارین یا چی؟ :219: :blushing:
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
هردو می‌دانستند دارند چه می‌کنند، افسارشان را به دست غرورشان سپرده‌ بودند و آن‌ هم یکه‌تازی می‌کرد! در میان این کله‌شقی‌ها گویا اریک به هیچ‌وجه کوتاه بیا نبود، اگر و تنها اگر امروز، روز بهتری برایش میشد مؤدبانه درخواست چیز دیگری می‌کرد؛ اما دزدی برای افراد معمولی چیز خوشایندی نیست و برای اریک هم نبود و نخواهد بود.
با دستش روی میز ضرب می‌گیرد و بدون این‌که بتواند کنترلی روی لحن تندش داشته باشد اعتراض می‌کند:
- این دیگه چه کافه‌ایه که حتی کاپوچینو نداره؟!
امیلی با چشمانی که از آن آتش می‌بارید به اریک می‌نگرد؛ او به راستی به کافه‌اش، دسترنج اختصاصی خودش، خط قرزمش بی‌حرمتی کرد؟! بدون توجه به مشتریانی که تماشاگر این بحث هستند صدایش خود به خود بالا می‌رود:
- بعد از این مدت اومدی پیش و من و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید


قدم به بیرون می‌گذارد، دستی به گردنش می‌کشد و خیره به آسمان شب به خود غر می‌زند. عاشقش بود! با تمام وجود عاشق امیلی بود و تمام وجودش این حقیقت را اقرار می‌کرد اما نمی‌دانست چرا و چطور اوضاع این‌گونه پیش رفت! او به قصد دعوا و بحث با امیلی وارد کافه نشده بود؛ چطور نتوانستند بدون مشاجره حتی یک صحبت معمولی داشته باشند؟! ندایی در وجودش زمزمه می‌کند:
" شاید عشق به تنهایی برای یک رابطه کافی نیست."
لحظه‌ای کوتاه از بالای شانه‌اش به کافه می‌نگرد، اگر تنها عشق کافی بود پس چرا او خارج کافه است و دلگیر از امیلی‌اش؟ چرا باید امیلی در کافه، هم‌زمان با اینکه قهوه حاضر می‌کند اشک‌هایش را نیز پاک کند؟
حال نوبت فکر کردن است، فکر به اینکه آیا این رابطه ارزش ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
***
- اریک؟... اریک؟
صدای کارولین را در پس رویاهایش می‌شنود اما...
- اریک!
صدای جیغ کارولین در گوش‌هایش شروع به زنگ زدن می‌کند و از خواب می‌پرد، چشمانش را یکهو باز کرده و خواهرش را می‌بیند که در چهارچوب در ایستاده و با اخم سرش را گرفته است، گویا که جیغش بیش از اریک خودش را آزرده!
- لعنت بهت کری![ساعت را می‌نگرد] ساعت هنوز پنج و نیمه!
ملحفه را روی سرش می‌کشد و به او پشت می‌کند، به امید اینکه کارولین دست بردارد و او را به حال خودش بگذارد؛ اما کارولین مطابق خواست او عمل نمی‌کند و برعکس به او نزدیک شده و با دستش او را تکان‌تکان می‌دهد:
- اریک خواهش می‌کند بیدار شو...[با صدای حرصی‌تر ادامه می‌دهد] ببین! بهت نیاز دارم و تو به من پشت می‌کنی!
اخمی می‌کند و ناگهانی برمی‌گردد تا به او بگوید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
با اینکه کارولین اشتباه کرده بود اما به نحوی به خواهرش حق می‌داد، همه‌ی افراد گاهی نیاز دارند تمام افکار و مشکلاتشان را رها کنند تا بتوانند ساعتی به خود استراحت دهند، حال بعضی با بیرون رفتن و خندیدن، گروهی با رقصیدن و کارولین با نوشیدن! لبخند کوچکی به خواهرش می‌زند و می‌گوید:
- نگران نباش... با من.
آبی به دست و صورتش می‌زند و هم‌زمان با چشم‌هایی کهسعی می‌کند آن‌ها را باز نگه دارد از پله‌های چوبی پایین می‌رود، پاتریشا پشت به نور صبح‌گاهی، همان‌طور که کارولین توصیف کرده بود با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود و عمیقاً به گلدان روی میز خیره شده بود، گویا با خیره شدن و زل زدن به گل‌های درون آن می‌تواند از مشکلاتش رهایی یابد.
- مامان؟
پاتریشا صدای اریک را که می‌شنود یک تقه‌ی دیگر می‌زند و دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا