نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #141
ماکروسل طاقتش تمام می‌شود، لوگیکو را که کنارش ایستاده کنار می‌زند، چشمانش را ریز می‌کند و با اخم می‌گوید:
- ملکه می‌شود بگویید چه مشکلی پیش آمده که تا این حد دلخور هستید؟!
ملکه سرش را به نشانه‌ی مخالفت تکان می‌دهد و با صدایی که خودش نیز به زور متوجه‌ش می‌شود پاسخ می‌دهد:
- مشکلی وجود ندارد.
اما همگی از رو حرکات محزون و اخم بازنشدنی امیلی می‌دانند که او راست نمی‌گوید! لوگیکو چشمان قرمز_خاکستری‌اش را ریز می‌کند و حرکت‌های محافظه‌کارانه‌ی ملکه را زیر نظر می‌گیرد، اخمی می‌کند و باتردید می‌پرسد:
- ملکه... نکند از پچ‌پچ‌های ابتدایی ما دلخور شده‌اید که این‌گونه واکنش نشان دادید؟!
امیلی بدون هیچ حرفی نگاه از لوگیکو می‌گیرد و دامنش را در مشت می‌فشارد، مباشرش کاملاً درست حدس زده بود اما آسان نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #142
همه به امیلی می‌نگرند، متعجب از این حجم بدبینی ملکه‌شان. همه غمگین می‌شوند و لوگیکو با دیدن این تغییرات ملکه غمگین‌تر از همگی.
- پس از این‌همه تلاش، این‌همه سعی برای دل، شما چطور می‌توانید این‌چنین به ما بدبین باشید؟!
- اگر آلبرت توانست خ**یا*نت کند شما هم می‌توانید!
همگی از این توهین امیلی دلخور می‌شوند ولی این لوگیکو است که بیش از همه خونش به جوش می‌آید، امیلی چطور می‌تواند یاران وفادارش را با آن خیانتکار مقایسه کند؟! برخلاف منطق همیشگی‌اش اما لوگیکو کنترلش را از دست می‌دهد و همانند ملکه فریاد می‌زند:
- آلبرت از همان ابتدا خیانتکار بود امیلی! همگی به تو هشدار دادیم اما کور بودی و نشانه‌هایش را نمی‌دیدی!
ماکرو دستش را روی شانه‌ی لوگیکو می‌گذارد تا به او نشان دهد در سخنش زیاده‌روی کرده، و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #143
پلک‌هایش را محکم می‌بندد سپس بلند می‌شود و می‌گوید:
- صحبت در خصوص مراسم تا همینجا کافی‌ست! جناب لوگیکو، سایر کارها و اسناد سرزمین را که نیاز به امضا و رسیدگی دارند به اتاقم بیاورید.
بدون نگاهی به سایرین سرش را پایین می‌اندازد و به سرعت از اتاق خارج می‌شود، کمی پس از قدم نهادن در راهروهای قصر متوجه گام‌هایی می‌شود که پشت سر او می‌آید؛ اما از صدای گام‌ها متوجه می‌شود که آن شخص لوگیکو نیست چرا که مباشر اعظم آرام و خرامان گام برمی‌دارد.
- ملکه؟
و حال امیلی متوجه می‌شود که آن قدم‌های محکم که گویا با پاشنه به زمین فشار می‌آورد از آنِ ماکروسل است. برمی‌گردد و پشت سرش او را می‌بیند که با تعدادی طومار در دست به سوی او می‌آید.
- متوجه نشدید که گفتم جناب لوگیکو آن‌ها را برایم بیاورند؟!
ماکرو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #144
لب‌های گشاد و باریکش به طرح لبخندی باز می‌شود و چهره‌ی همیشه تلخ و وحشی او را کمی رام می‌کند:
- اما شما، جناب دوو، لوگیکو و سایرین به من نشان دادید که همه را به یک چشم نبینم، به من نشان دادید که وجود چندین مسئول فاسد در دربار به معنای فاسد بودن کل درباریان نیست!
با همان طومارهای در دست به سختی خم می‌شود و به امیلی تعظیم می‌کند
- شما با آذوقه‌رسانی و تلاش‌هایتان برای سرزمین فرو دم این را به من نشان دادید و از همان زمان به بعد بود که شما نه تنها ملکه‌ی سرزمینمان، بلکه ملکه‌ی قلب من و مردمم شدید!
امیلی لبخندی می‌زند اما شیرینی حرف‌های ماکرو با وجود سوال‌های ذهنش در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد، سعی می‌کند اما نمی‌تواند پرسش‌هایی که در ذهنش وجود دارد را نادیده بگیرد، سوال‌هایی که باعث شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #145
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #146
***
پا به کتاب‌خانه می‌گذارد، همان جای همیشگی، کنجی از سالن بزرگ کتابخانه، در میان کتاب‌ها و شومینه‌ی گرم دِوو را می‌بیند؛ عصایش را کنارش تکیه داده و مشغول کتاب خواندن است. در چند قدمی او می‌ایستد و نظاره‌گر بی‌تفاوتی‌های دوو می‌شود، حتی بی‌اعتنایی‌های استادش نیز برایش شیرین است!
دوو بدون توجه به نگاه گرم و لبخند امیلی کتابش را ورق می‌زند و به او تک نگاهی نیز نمی‌اندازد حتی اگر که معنای هیچ‌کدام از کلماتی را که می‌خواند نفهمد!
امیلی جلو می‌رود، روبه‌روی او می‌نشیند و نظاره‌گر دوو می‌شود و در نهایت زمانی که می‌بیند دوو قصد ندارد از موضع خودش پایین بیاید به اطراف نگاه می‌کند؛ شعله‌ی نارنجی آتش و صدای ترق و توروق هیزم او را به گذشته‌ی نچندان دورش می‌برد، درنهایت خاطره‌ها گره از زبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #147
امیلی دست‌هایش را در جلوی سینه در هم قفل می‌کند.
- آه... پس دوباره بحثِ همان روزی است که مراسم را لغو کردم... .
- موضوع لغو مراسم نیست، مدت‌هاست که شاهد نگاه‌های مشکوک شما بر اطرافیان و حتی شخص خودم هستم ملکه! شما سوگند و تعهد اطرافیانتان را به فراموشی سپرده‌اید!
عصایش را به دست می‌گیرد و با تکیه بر آن بلند می‌شود. آهی می‌کشد و خیره به گوشه‌ای از کتابخانه ادامه می‌دهد:
- حتی سوگند مرا!
حرکت می‌کند تا از ملکه جدا شود اما امیلی دستش را روی دست او می‌گذارد، سرش را بالا می‌گیرد و خیره در چشمان سرخ او می‌گوید:
- پس به یادم بیاورید جناب دوو... .
دوو اما نگاه از امیلی گرفته، به او پشت کرده و آرام آرام از او دور می‌شود تا اینکه صدای امیلی را می‌شنود:
- من تنها هستم جناب دوو... تنها نبودم... تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #148
حاضر است شرط ببند که اگر دور میز مذاکره ننشسته بود آن دهانش را به بیرون پرت می‌کرد!
همان حین پاتریشیا زبان می‌گشاید و حواس لوگیکو را معطوف خود می‌کند:
- البته که خبر خوبی است! شاید در نهایتِ این جدال‌ها، پادشاه خرد قدرت دل را به رسمیت شناخته است!
لوگیکو پوزخندی می‌زند و به سرعت پاسخ او را می‌دهد:
- اوه احمق نباشید بانو! پادشاه خرد مغرورتر از این حرف‌هاست که در مجادله‌ی دل و خرد کنار بکشد!
پاتریشیا اخمی کرده و کلافه تقه‌ای به میز می‌زند:
- این طرز حرف زدن شما قابل تحمل نیست جناب لوگیکو!
ماکرو که دیگر صبرش تمام شده است،‌ با همان انزجار مشهود در چهره و اخم میان ابروهایش می‌ایستد و زبان می‌گشاید:
- این ساده‌لوحی و تجملاتی بودن توست که قابل تحمل نیست!
پاتریشیا نیز به سرعت بلند می‌شود، صندلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #149
اکسیتو با ترس و هیجان موجود در چشمانش، درحالی که به خود می‌لرزد التماس می‌کند:
- خواهش می‌کنم با هم دعوا نکنید!
دست عضلانی رکتا را می‌گیرد و همانند کودکی ترسیده خواهش می‌کند:
- رکتا لطفا آرام باش... تو که نمی‌خواهی دردسری درست کنی؟!
اما رکتا و هیچ‌کس دیگری به او توجهی نمی‌کند و پاسخ او را نمی‌دهد، تا اینکه صدای خسته و آزرده‌ای بانگ این سکوت تهدیدآمیز را می‌شکند:
- تنها یک جلسه دیر کردم و ببینید چه آشوبی بپا کرده‌اید!
و صدای گام‌های بی‌جانی که "تق تق" عصایی آن را همراهی می‌کند شنیده می‌شود. دوو پس از طی چند گام در پشت صندلی خالی ملکه می‌ایستد و یک دستش را بر روی آن می‌گذارد:
- ملکه امروز کسالت داشتند و نتوانستند بیایند... اما می‌خواهم بدانم چه کسالتی درگیر اشرافیان دل شده که این‌گونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,580
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #150
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا