تو شبیه دیگران نبودی!
شیطنتهای گاه و بیگاهت، نفس زنده میکرد در جان و تن من...
قهقههایت، امیدِ زندگی میداد به من...
بگویم؟! از لبخندِ شِکرگونت هم بگویم؟!
نه؛ نمیگویم! مگر میخواهم دل از هرکسی بِبری؟
بنشین لیلی...
بنشین کنارم...
میشود با عطرت سختیها را به فراموشی سپرد؛
و با لبخندی ملایم به خواب رفت.