متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌‌های پسرک مطرب | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,810
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه: پسرکِ مطرب
نام نویسنده: زهرا صالحی(تابان)
تگ: محبوب
ویراستار: Xypшид Death

993613_f1b7bb5eb35322afcaec7df8c0f967b0.jpg
مقدمه:
شهر بارانی است. انسانیت از یادِ تمامِ گلبرگ‌های کنارِ خیابان رفته.
بی‌کسی‌ها در کوچه و خیابان زیاد شدند این روزها. هر کس در این گذرگاه، در این پیاده‌رو، در این مغازه، در آن دکان‌، دارد ناراحتی‌هایش را فریاد سر می‌دهد.
در این سودایِ به دور از آسودگی‌، فقط مانده است برایِ این دنیایِ شلوغ، مُطربی کنی... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg




نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : G.ASADI

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
گمان می‌کنم ساز دهانی‌ام خراب شده.
دیگر شاد نمی‌نوازد؛ هر کار می‌کنم هم شاد نمی‌تواند بنوازد. همه‌اش از دردها می‌گوید.
پیرمردی که هر روز از کنارم می‌گذرد، به من گفت: پسر... چرا همه‌اش غم؟!
من هم گفتم: آقا ما می‌دانیم. ساز دهنی شاد نمی‌زند. هر کاری می‌کنیم، نمی‌شود!
پیرمرد گفت: در این زمانه، غم زدن هنر نیست؛ شاد زدن هنر است!
فکر کنم باید ساز دهنی‌ام را دور بیندازم. کسی این روزها از غم تعریف نمی‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
چند صباحی‌ست دیگر پرنده‌ها‌ی اول صبح، آواز سر نمی‌دهند.
هر چه صدا می‌آید، صدایِ جیرجیرک‌هاست.
تا به کجا رسیده که شب از این دیار نمی‌رود؟!
شب‌ها همیشگی شده‌اند؛ شب‌هایی که رفتنی نیستند دیگر!
تنها چیزی که باقی مانده، آوایِ جیرجیرک‌هاست.
کبوترها کوچ کرده‌اند... ‌.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
ساز دهنی‌ام را عوض کردم. صبح‌ها می‌روم سر همان خیابانِ همیشگی.
آواز می‌خوانم و ساز می‌زنم.
دیگر شاد می‌زنم، از غم نمی‌زنم.
پول‌هایی که نصیبم می‌شود، زیاد نیستند.
سوالی برایم به وجود آمد که هنوز در پسِ یافتنِ جواب آنم... .
وقتی خودِ این مردم، هوادارِ غمند، دیگر چگونه می‌توانند شاد زندگی کنند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
نِی‌لَبَک در شهر باید زد تا درمان شود.
خیلی از زخم‌هایِ کاری که بی‌درمانند...
من در این‌جا، کنجِ شهری ویرانه از غم
می‌زنم آواز برای زخم‌هایی که بی‌درمانند
درمانِ زخم‌هایمان، امید هست و بس‌. من می‌خواهم آواز بخوانم برای ناامیدی؛ شاید خودش کوله بارش را جمع کند و از این‌جا برود جایی دیگر... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دقت کرده‌ام وقتی ساز می‌زنم،
پروانه از روی شاخه‌ی پیچک بلند می‌شود و روی شانه‌ام می‌نشیند.
حس می‌کنم پروانه عاشقِ ساز است که این‌گونه شیدا می‌شود.
من عاشق سازم و او عاشق مجنونی با ساز... .
ای کاش انسان‌ها نیز چنین حکایتی داشتند؛
سازِ سرمستی که به معشوق برسد، در صدد یافتنش مانند پروانه‌ای شیدا شوند.
بگردند و بگردند و بگردند،
تا عاقبت بیابند آشیانه‌ی شانه‌ی عاشق را... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
ساز را به دست که می‌گیرم،
احساس می‌کنم خورشید طور دیگری می‌تابد.
نمی‌دانم... شاید می‌خواهد، رقص پرتوهای زیبایش را با پستی و بلندی نت‌ها هماهنگ کند.
بالاخره رقصنده‌ی سازهایم را یافتم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
چه کسی می‌داند، در آن سوی فردایی که فردایش فرداهاست،
چه می‌گذرد وگویِ جهان‌نما چه تصویری از آینده بر صفحه‌ی روزگار می‌نگارد.
چه کسی می‌داند که حاصلِ انتظار که آدمی می‌کشد،
کِی و چگونه و بار می‌نشیند... .

منی که این‌گونه رها از غمِ هستی، برایت روز و شب می‌نوازم را
محکم در بر بگیر تا رها نشوم در گذر زمانه!
گذر زمانی که سال‌های بعد در اوج ناامیدی
مرا در لابه‌لای صفحات سفید و سیاهش به جستجو خواهی نشست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
چقدر زیباست از تو سرودن، از تو گفتن، واژه‌ها را نشمردن، از تو خواندن.
چقدر این سرود، سرشار از یاد و خاطره‌ی روحی عاشق و بی‌گناه و پاک است... .
به این سودایِ برپا شده، در این خانه‌ی درویشی قسمت می‌دهم که یادم کنی!
ای ترانه‌ی ناپیدایِ من!
 
امضا : Taban_Art
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا