متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌‌های پسرک مطرب | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,810
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
باز شب خرامان‌ خرامان خود را در پهنه‌ی آسمان جا می‌کند.
صبح رفته. تاریکی خیمه زده است بر در و دیوارِ این شهرِ غریب... .
باران فرز و چابک، قطره‌هایش را به حراج گذاشته،
آن‌ها را همچون نقل و نبات می‌پاشد به تنِ شیشه‌ایِ پنجره.
فریادِ باد، گویی رازی رندانه در سر دارد که این‌گونه در سکوت می‌وزد.
پسرکِ عاشق گیتارش را برمی‌دارد و پشتِ پنجره می‌نشیند.
می‌نوازد و می‌نوازد... .
در انتظارِ قطره شبنمی که در نهایت به او صبح بخیر بگوید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
سازِ دلِ پسرک آهنگ فروش، کوک شده است برایِ دلبری‌هایت.
دست‌هایم آن‌طور که بر تنِ نحیف و حساسِ ساز می‌رقصند،
آوایِ گوش‌نواز و قدیمیِ دوستت دارم تو را می‌نوازند.
سرودِ عاشقانه‌ی تو را تمامِ رگ‌های قلبم، بیت به بیت می‌سُراید... .
صدایِ گام‌هایت،
آخ!
صدایِ گام‌هایت... .
عجب سمفونی زیبایی شود امروز... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
شوقِ دیدنِ اتفاقیِ تو وقتی که از کنارِ ترافیک سنگینِ روبه‌رویم می‌گذری،
روحم را به وجد می‌آورد.
چنان که گلِ در حالِ مرگ را باران... .
چنان که کودکِ گم‌شده در بازار را دیدنِ لبخندِ مادر از دور... .
چنان که قهر را آشتی... .
چنان که سردیِ رابطه‌ای را گرمای تسلی دادن... .
این روزها اتفاقی از کنارم گذر کن که این دل را دیگربار شوقِ پرواز است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
ای سازِ غمگینِ من!
آوازِ مرغ‌های بهاری را شنیده‌ای؟! قناری‌ها را چطور؟!
هیچ خبرت هست که دل از دستِ دلبر رو به کدامین سو گریخته؟!
آیا می‌دانی وقتی تو همراهِ منی، دل در سینه‌ام نیست و همراهِ اوست؟!
گناهی نداشتم اما دل می‌گوید من مقصر بودم که رفت... .
تو چه؟! تو نیز هستی؟!
بیا... بیا و کمی شاد فریاد کن ای ساز دهنیِ کوچکِ من!
بیا و این‌بار، بانگ شادی برزن.
خدا را چه دیدی... شاید شنید و دلِ وامانده‌ی ما را پس آورد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
کمی طراوت خودش را چاشنی سکوت شب‌بوها کرده.
هوا ذره‌ای دل به نسیم داده.
برگ‌ها همراه ریتمِ زندگی می‌رقصند و قاصدک‌ها مشغول شاباششان هستند.
منِ تنها سازی در دست گرفته‌ام.
می‌خواهم برای این ضیافتِ زیبا، نغمه‌سرایی کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
گل‌های اسطوخودوس هنوز در لابه‌لای باغ خودستایی می‌کنند.
آفتاب کمی کم‌رنگ‌تر شده
و باد سخت‌تر سرش خلوت می‌شود
تا یک نوک‌پا بیاید و قدم‌رنجی کند،
با گوش سپردن به سازِ کوکی‌ام از نامیدی ایمن شود
و دگربار، تن به سیاحت دهد.
این روزها تنهاترین فرد منم!
بی‌حد و مرز سرم را فرو کرده‌ام در لاکِ خود
جان می‌دهد پرسه زدن در جایی که می‌دانی
هیچ‌کس حواسش به تو نیست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
من می‌نوازم از برایِ تو دلبرِ مو خرمایی
چند روزی کنار پنجره‌ی خانه‌ی روبرو کم پیدایی
دلِ ما رفته برایت تو ولی ساز مخالف نگذار
قلبِ ما رفته پی کارِ خودش بهانه‌ام وا نگذار
می‌شود ازتو بخواهم که مرا شعر کنی؟؟
یا که زنجیر زده از پی خود ساز کنی؟!
می‌شود صفحه به صفحه تو بخوانی مرا
من ز شوق این همه خوبی بکنم دست به سوی تو دراز
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hana.mi

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
برای بلندی سازهای عاشقانه‌ام برای تو،
کوتاه آمدم زندگی را.
شناگر ماهری نشدم؛ زیرا دلم هوای پیچ و تاب خوردن در دریای خیالت را خواست.
شب را دوست دارم و روز را نه. خاطرم هست تعریف کردی به آفتاب روز حساسیت داری.
وای به حالِ این خوشحالیِ من برای تو،
وای به حالش اگر با صدای خنده‌هایت به کج‌خلقی بَدَل شود!
می‌کُشم حال بدم را گر
بخواهد با صدایِ خنده‌ات
بیدار شود!
صدای خنده‌های نابت،
حتی اگر با دیگری باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
پایانِ این ساز کجاست؟!
خودم هم نمی‌دانم.
هر بار یکی جدید را پیشکش چشمانت کنم،
باز هم با خودم می‌گویم کم است!
سازِ ناقابلِ من که حریفِ نازِ چشمانِ تو نمی‌شود!
باید برایت نواخت آوای زیبایی را... .
شعر سرود و... .
راست بگویم خیالِ تو از سرِ من که فکر نکنم
اما از سرِ سازهایم و نغمه‌هایم نیز، افتادنی نیست!
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,517
پسندها
16,396
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
تو نیستی و درِ تمام سینماهای این شهر، تخته است.
کافه‌ها بلوا به راه انداخته‌اند و چیزی جز قهوه‌ی تلخ نمی‌فروشند.
گل‌های صدهزاریِ پارک را پولی کرده‌اند؛
هر چه اشکِ بیش‌تر، شاخه‌ای بیش‌تر.
وقتش است من هم بگذارم روی چشمانم
نقابِ جورپیشه‌ی دهر را... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا