- ارسالیها
- 1,517
- پسندها
- 16,396
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #11
***
باز شب خرامان خرامان خود را در پهنهی آسمان جا میکند.
صبح رفته. تاریکی خیمه زده است بر در و دیوارِ این شهرِ غریب... .
باران فرز و چابک، قطرههایش را به حراج گذاشته،
آنها را همچون نقل و نبات میپاشد به تنِ شیشهایِ پنجره.
فریادِ باد، گویی رازی رندانه در سر دارد که اینگونه در سکوت میوزد.
پسرکِ عاشق گیتارش را برمیدارد و پشتِ پنجره مینشیند.
مینوازد و مینوازد... .
در انتظارِ قطره شبنمی که در نهایت به او صبح بخیر بگوید!
باز شب خرامان خرامان خود را در پهنهی آسمان جا میکند.
صبح رفته. تاریکی خیمه زده است بر در و دیوارِ این شهرِ غریب... .
باران فرز و چابک، قطرههایش را به حراج گذاشته،
آنها را همچون نقل و نبات میپاشد به تنِ شیشهایِ پنجره.
فریادِ باد، گویی رازی رندانه در سر دارد که اینگونه در سکوت میوزد.
پسرکِ عاشق گیتارش را برمیدارد و پشتِ پنجره مینشیند.
مینوازد و مینوازد... .
در انتظارِ قطره شبنمی که در نهایت به او صبح بخیر بگوید!
آخرین ویرایش توسط مدیر