زیرِ درخت انار بیتوته کردهام.
از میانِ قابِ خرماییِ موهایم،
باغ چیز دیگری غلیان میکند.
صدایی در ضمیر خاکستریام تراوید و نگاهم را بشه سوی آسمان برد و اینبار صدایی که طبیعت نوازندهاش بود. یک بازِ وحشی!
چقدر دور... چقدر بیرحم و چقدر ناموزون با کبوترِ دلم... و در نهایت، چقدر تو... .
چقدر در نهایت غرور، خواستنی...
نمیشود باز با کبوتر باشد؟!
شاید شاعرانه نباشد اما عشق درونِ آن ضربان دارد!