متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌‌های پسرک مطرب | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,778
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
بگشای دریچه‌ی چشمانت را
همان جا که عطر یادت
چنبره زده بر شاهرگ احساسم
همان جایی که وقتی از راه دور نیز به خیالم می‌خزد،
عشقت پهن می‌شود بر ساحلِ این دلِ م**س.ت... .
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #22
زیرِ درخت انار بیتوته کرده‌ام.
از میانِ قابِ خرماییِ موهایم،
باغ چیز دیگری غلیان می‌کند.
صدایی در ضمیر خاکستری‌ام تراوید و نگاهم را بشه سوی آسمان برد و این‌بار صدایی که طبیعت نوازنده‌اش بود‌. یک بازِ وحشی!
چقدر دور... چقدر بی‌رحم و چقدر ناموزون با کبوترِ دلم... و در نهایت، چقدر تو... .
چقدر در نهایت غرور، خواستنی...
نمی‌شود باز با کبوتر باشد؟!
شاید شاعرانه نباشد اما عشق درونِ آن ضربان دارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
به پیرزن که می‌رسم، نگاهی به بساطش می‌اندازم.
تمام بار و بندیلش را فالِ تاروت تشکیل می‌دهد. راستی؟! فال‌فروشی بهتر است یا ساز زنی؟!
نگاهی به مشتِ بسته‌ام می‌اندازم. ساعتی پیش دلم آن‌قدر برایت بی‌تابی کرد؛ آن‌قدر با این ذوقِ آوازه‌ خوانِ من که هر دقیقه نغمه‌ای نو سر می‌دهد، دست به گریبان شد، آن‌قدر آیه‌ی یأس خواند تا روانم پریشان گشت، شکستمش؛ سازم را!
مشتم را جلوی پیرزن گشودم. سپس در برابرِ چشمانِ حیرت‌زده‌ی آن پیر لب زدم:
- مادر! می‌بینی سازم شکسته؟!
خیره گشت، سپس سر تکان داد. نواخت:
- کاری از من بر می‌آید پسرم؟!
گفتم: مگر شما فال فروش نیستید؟! فال را هم با تقدیر دوستی است. فال بگیر و بگو حکمِ قلبی که همراه ساز شکست، چیست؟!
پیرزن لبخندی زد. اما تلخند بود تا لبخند... سر به صحبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
دیگر دلم برای تو تنگ نمی‌شود این روزها،
فقط گاهی پاهایم سست می‌شود و پیمانه پیمانه روح از جسمم پَر خواهد کشید.
فقط گاهی حناق می‌گیرد این زبان و دیری نمی‌پاید که لال شود!
دلم تنگ نمی‌شود برایت رفیقِ نیمه راه... .
فقط گاهی جهان گویی آرام‌تر از همیشه در جریان است!
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
فقط خدا می‌داند زیرِ پوست قلبم چه می‌گذرد.
انگار چند فصل کتک خورده!
خون، درونش کبود شده، لَخته بسته!
درونِ خونابه‌ها جسدِ منِ سوخته مدفون است...
دفن شده به همراه هزاران فیلترِ سیگارِ سر به نیست شده!
حال...
من را به چه قیمت تابِ زندگی کردن توان بود؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
آدم‌ها این‌روزها حوصله‌ی خودشان را هم ندارند.
این است که تا می‌خواهم برایشان ساز بنوازم، یا برایشان کفش‌هایشان را برق بی‌اندازم، کوچک‌ترین اعتباری به من نمی‌کنند.
این روزها دیگر مردم آن مردم سابق نیستند؛ برای همین است که هوای شهر کمرنگ شده و خفه!
چشم‌ها و زبانشان دیگر آن احساساتِ گذاشته را ندارند. گهی تهی‌اند از هر حرف و نجوایی!
راستی دلبر جان، عشق روزهای کودکیِ این منِ خسته... .
تو! تو هم شبیه اینان شده‌ای؟!
تو هم تغییر رنگ داده‌ای؟!
امیدوارم تو هنوز همان‌ گونه که عاشق گلِ یاس بودی و صبح به صبح آنان را از باغچه جارو می‌کردی، لبت بخندد.
و در ورایِ خندینِ لبت،
دلِ مهربانت نیز هم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
خفقان در کوچه گُر گرفته و نغمه‌های پرستوی مهاجر انگار بدرود است.
گویی او نیز دانسته، رفتن نزدیک است.
من نیز بروم؟!
گَر بروم کجا خیمه اندازم؟!
در تاکستان‌های عشاق؟!
آن‌جا گَر بروم نشانی‌‌ات کدام طرفی است؟!
آن‌ سمت آب‌ انبار، بعد از مرداب؟!
آخر نازنین، من آن‌قدر ذوقِ دیدارِ تو دارم که در مرداب غرق خواهم شد!
بیا و به من بگو راهِ آسان‌تری را برای وصلت... .
می‌دانی چیست؟!
در حالی که خبر از رفتنت، از دل کندنت از من زیاد بود، باز هم بهانه‌های دلِ من برای عشقت زیاد بود.
روزی بالاخره از سوی تویِ نامهربان نامه‌ای به دستم خواهد رسید.
نگاهی می‌اندازم به نامه؛ آدرسِ تاکستانِ توست. تاکستانِ عشق!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
عمری در دیارِ غربت پیِ چشمانت رویا آفریدم...
رویاگذری نگفت کزان سرایِ بی‌کسی، کسی صدایت می‌کند یا نه؟!
هنوز دیر نشده جانان،
شده با اشاره‌ای،
شده تنها با چشمانت،
با آن آشکارترین زبانِ بدن صدا بزن مرا... .
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
نِی بینِ لبانِ من کِی خواهد فهمید که قلبم از غم جاریست؟!
او چه می‌داند شکوفه کنج کوچه‌ای محزون آرمیده؟!
او چه می‌داند حتی پاییز هم، خفقان دور از مهِ آلوده‌ی کوی و بزرن،
زیرِ ردپاهای مصمم فراموش شده؟!
تقصیری برای شاد بودن نیست. بنواز آن‌گونه که دوست می‌داری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,513
پسندها
16,385
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
می‌خواهم برایت باران باشم
چه نوع بارانی باشم به انتخابِ خودت... .
هنرنمایی‌های من بسیار است.
می‌توانم بارانی شوم تا با دیدنش یادِ خاطرات تلخ بی‌افتی؛ خاطراتِ تلخی که مرا در آن‌ها جا گذاشتی!
من قادرم بارانی شوم سیلاب گونه، روان از چشمه‌ی دو چشمِ زیبایت؛ آن‌چنان که تا ناگواری گذشته را به یادآوری کج‌ خلق شوی و موجی از جویباران را رو به دنیایت روان سازی.
من توان ندارم که تو را عاشق کنم اما می‌توانم سحر به سحر رنگ از رخساره‌ات بیندازم با نم‌نم چکیدن بر روی بُراده‌های خاکستری رنگ مغزت... .
اگر عاشقم نشوی این باران تا به ابد ادامه خواهد داشت... .
قول زیرِ باران همیشه جواب می‌دهد؛ یادت باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Xypшид
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا