اگر دانی زبان اختران راچمشاهده فایلپیوست 486784
دل در همه حال تکیه گاه است مرا
در ملک وجود پادشاه است مرا
از فتنه ی عقل چون به جان می آیم
ممنون دلم خدا گواه است مرا
تا بر لب من آه شرر باری هستآن قطره ی اشکی که بریزد بر خاک
بردار که گنج لعل و گوهر این است
در اين مکـــتب نميـــدانم چــه رمز مهملم يــاربتا این خرد خام تو، معیار بود
این ساختن و شکستت کار بود
تنها نه سرت به پای من خورد به سنگ
هر جا که روی تو سنگ و دیوار بود
یارب سوزی که جسم و جان را سوزمدر اين مکـــتب نميـــدانم چــه رمز مهملم يــارب
که نی معنی شدم، نی نامه و نی زيب عنوانی
از اين آزادگـــــی بهتر بود صد ره به چشــــم من
صــــدای شـــــيون زنجـــير و قــــيد کنج زندانــی
مرا از مزرع دیروز چون جز غم نشد حاصلیارب سوزی که جسم و جان را سوزم
این کارگه سود و زیان را سوزم
یک شعله ی جانسوز که در آتش آن
خود را سوزم هر دو جهان را سوزم
الهی ! اشک چشمی، سوز آهیمرا از مزرع دیروز چون جز غم نشد حاصل
بده می تا درین آتش بسوزم خرمن فردا
شب عمرم درین ظلمت سرا با در دوغم بگذشت
ندارم بعد ازین چشم امید از روزن فردا