خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگیاستخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟
زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشه تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا