- تاریخ ثبتنام
- 6/8/22
- ارسالیها
- 1,958
- پسندها
- 4,707
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 17
یکی را دوست میدارمربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی...
ولی افسوس او هرگز نمیداند!
یکی را دوست میدارمربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی...
یک شب به پاس صحبت دیرین خدای راربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی...
من اینجا ریشه در خاکمیک شب به پاس صحبت دیرین خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه میکشم از درد فراق
شاید وفا کند بشتابد به یاریم
امید روشنائی گر چه در این تیره گی ها نیستمن اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشیدامید روشنائی گر چه در این تیره گی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
تو را من دوست مي دارممن اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
می زند من را زمینتو را من دوست مي دارم
ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد
يکی ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم
تو از بلندی ایوان به باغ می نگریمی زند من را زمین
می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
دگر با خود کنم نجواتو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن تبسم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
در این رواق نیازدگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند