- تاریخ ثبتنام
- 10/8/20
- ارسالیها
- 3,594
- پسندها
- 7,271
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
تند بادی بر درگاه ودوست اش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است!
تند باری بر بام
مردی و زنی خفته
ودر انتظار تکرار و حدوث
عشقی خسته
تند بادی بر درگاه ودوست اش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است!
همچون گلوگاه پرنده ایتند بادی بر درگاه و
تند باری بر بام
مردی و زنی خفته
ودر انتظار تکرار و حدوث
عشقی خسته
تنها منم که زنده مانده امهمچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است !
مىتواندتنها منم که زنده مانده ام
در هوای تو
بی انکه بپیچد در نفس هایم
نه هرگز شب را باور نکردممىتواند
خشكى باشد و فرياد عطش:
سكوتگندم
مىتواند
گرسنهگى باشد و غريو پيروزمندانهى قحط:
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است ـ
اما سكوت آدمى فقدان جهان و خداست:
غريو را
تصوير كن!!!
برمیخیزم!نه هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوی دهلیزش
به امید دریچه ای بسته بودم
مگر با بوسه های بارانبرمیخیزم!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگارِ روحم را صیقل میزنم.
آینهیی برابرِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم.!
من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزممگر با بوسه های باران
تنها منم که زنده مانده ام
در هوای تو بی انگه بپیچد در نفس هایم
تن تو اهنگی یستمن چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بنبست.
در سکوتتن تو اهنگی یست
و تن من کلمه ای که در ان مینشیند
تا نغمه ای در وجود اید
سرودی که تداوم ر میتپد