متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های آواز قوها | Zahra نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,209
  • کاربران تگ شده هیچ

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام ایران
نام اثر: آواز قوها
نویسنده: زهرا
تگ: منتخب
ویراستار: توکا راد Xypшид Kirirĩ
IMG_20230403_033253_500.jpg
مقدمه:
مرا به خاطر بیاور
در عطر گل یاس و نرگس‌هایی که در کنار دریاچه می‌رویند جستجویم کن.
شقایق‌ها را از قلب خاک بچین و نامم را نجوا کن. در نقش ابرها بر آسمان چشم‌هایم را ترسیم کن. در آواز قوها صدایم را بشنو و در گوش قاصدک‌ها بخوان که فراموشم نخواهی کرد.


*دیدن اثری از جان اسلون الهام‌بخش آغاز این دلنوشته شد. به طور ناگهانی‌ای تاریخ آغاز دلنوشته با زادروز خواهرزاده‌ی کوچکم، سالگرد کشتی سانچی و روز درفش کاویانی یکی شد. پس اگه روزی اینو خوندی، زادروز یک سالگیت خجسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg






نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
به گمانم تو هرگز نمردی
آفتاب شدی و هر روز، بر لاله‌ها می‌تابی
باران شدی و هر روز می‌باری
آواز شدی و در گلوی قوها می‌خوانی
اگر مرده‌ای چرا هنوز نامت فریاد می‌شود؟ چرا هنوز چشم‌هایت یاد می‌شود؟ اگر مردی چرا مردی دویده در سایه فریاد می‌زند نوید زنده است. نویدِ آزادی، آزاد شده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
تو را جستجو کردم.
در پروازِ هما بر شانه‌ی سعادت بوسیدمت.
در چله‌ی تابستان بر بال قاصدک دعایت کردم.
و بارش باران آمین دعاهایم شد.
مردی ایستاده در سایه می‌گوید چله‌ی تابستان که باران نمی‌آید.
اما نمی‌داند، خون بی‌گناه تو برف می‌شود و زمین را سفیدپوش می‌کند. بر چشم‌های دروغ خاک می‌پاشاند. خون بی‌گناه تو در سنگلاخ‌ها می‌جوشد و تا ندای آزادی‌اش را در گوش‌ها نخواند، آرام نمی‌گیرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
رد پایت را بر سفیدی برف‌ها بوسیدم.
رد خونت را با دلی متلاشی از خیابان شستم.
گفتم خونت نباید روی زمین بماند و آن را شستم.
و تو به قوها سپردی که مرا به دریاچه دعوت کنند و در گوش‌هایم بخوانند خون بی‌گناه می‌جوشد.
اما کارون نه ساله، که تیر امسال باید ۳۳ ساله میشد به دنبال پروانه‌ها می‌دود و یادم می‌آورد خون بی‌گناهش ۲۴ سال است که نجوشیده.
لبخندهای خاک خورده‌اش از پشت قاب عکس می‌گوید، خدا آن روز کنار من مرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
لبخندت لاله‌ای بود که از قلب خاک چیدم و در سبد خاطراتم نهادم تا فراموش نکنم روزی در روزگار خونین قصه‌ها، اسطوره‌ای ایستاده مرد.
خونت را با خون شستم، راه دیگری برای پاک کردنش نبود.
چشم‌هایت را از سنگ مزارت بوسیدم، راه دیگری برای بوسیدنشان نبود.
قاب عکست را در آغوش گرفتم، راه دیگری برای در آغوش گرفتنت نبود.
ورق آبان را از تقویم کَندم، راه دیگری برای نابود کردنش نبود.
و برای بازگرداندن تو به خانه، در آغوش گرفتن قامت رشیدت و بوسیدنت هم دیگر راهی نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
قرار بود فراموشت کنم اما به انگشتانم که نگاه می‌کردم می‌گفتم او هم پنج انگشت داشت.
نفس که می‌کشیدم می‌گفتم او هم نفس می‌کشید.
قلبم که می‌تپید می‌گفتم، قلب زیبای او هم روزی می‌تپید.
و من در آن روزها بود که فهمیدم فراموشی‌ات خارج از اراده‌ی آدمی‌ست. درد و مرض‌ها هم سوگت را از حافظه‌ی تاریخ پاک نمی‌کند.
گلوله‌ی جا گرفته در سرت، اول قلب مرا شکافت بعد به تو رسید.
اول روح مرا کشت بعد به جسم تو رسید. اکنون، قاب عکس شده‌ای میان انگشتانم. خاطره شده‌ای در دالان ذهنم.
اکنون جاودانه شده‌ای در حافظه‌ی تاریخ، پویای جانِ من.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
زنی ایستاده در باران به دنبال کودکش می‌گردد و نمی‌داند این باران حاصل اشک‌های من است. تن بی‌جان کودکش را بر چمن‌ها می‌یابد. نمی‌داند این صحنه، تکرار درد من است. نمی‌داند سوگش، همان سوگ من است. و کاش دیگر هیچ‌کس به این جمع نمی‌پیوست. کاش دیگر هیچ مادری قاب به دست کنار من نمی‌ایستاد. کاش من پایان قصه بودم، کاش دیگر هیچ گلوله‌ای آن طور که بر قلب کودک من نشست، بر قلب دیگری جا نمی‌گرفت. چرا که هیچ‌کس قدر من را نمی‌فهمید، یک گلوله چند نفر را می‌کشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
تو را بر شانه‌ی خورشید بوسیدم
و در نورِ ماه، جستجو کردم.
پنجره را که باز می‌کنم، پرستوها نامت را صدا می‌زنند. گویا آنان هم همچون من دلتنگت هستند.
کودکم، من هنوز خیره به در اتاقی‌ام که دیگر هرگز باز نمی‌شود.
هنوز امید دارم قامتت در آستانه‌ی این در خاک‌خورده پدیدار شود.
هنوز منتظرم لبخند بزنی، بگویی مامان، مرا ببوسی و در آغوش بگیری.
برگرد تا دوباره برای دو نفر استکان چای بگذارم.
برای دو نفر بشقاب ناهار روی میز قرار دهم.
من هنوز عادت نکرده‌ام فقط برای یک نفر چای دم کنم. استکان چایَت هنوز روی میز به انتظارت یخ می‌زند، درست مثل قلب من.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
در آواز دریاچه صدایت را شنیدم.
در طلوع آزادی لبخندِ چشم‌هایت را دیدم.
در شکفتن نرگس‌ها جستجویت کردم.
در بوی سیب‌های تازه چیده‌شده از باغِ مهر، بوسیدمت. در غروبِ ماه، ملاقاتت خواهم کرد. همین‌قدر محال و دست نیافتنی.
برای رسیدن به تو سوار خورشید خواهم شد و هرگز به مقصد نخواهم رسید. برای رسیدن به تو، هر لحظه روی این صندلی گهواره‌ای چشم انتظارت جان می‌دهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا