متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های مرزهای لاله‌پوش | مهشید شکیبائی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MAHSHID SHAKIBAEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,893
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
فکر ارومیه در سرم ریشه پراکنده. با تماشای این آب‌های خشکیده، خون نیز در رگ‌های من می‌خشکد. گویی آب‌ها دریاچه را وداع گفته‌اند تا به چشمان من مهاجرت کنند. انگار چشمانم برایشان دریاچه‌ی بهتری‌ست که از مرز مژگانم رد نمی‌شوند تا بر گونه‌هایم جاری شوند. ابرهای شهر، غم می‌بارند‌ و اندوه، زمین شکاف‌دارِ ارومیه را سیراب می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
انارهای دره‌ی عشق هم دیگر مانند قبل سرخ نیستند. رنگ‌شان پریده و می‌هراسند از صدای‌ گلوله‌ها. دلشان گرفته از اینکه دره‌ی عشق، دیگر محل وصال عاشقان نیست‌. که حالا بوسه‌های معشوقه‌ها زیر خروارها خاک، طعم خون می‌دهد. و من به این می‌اندیشم که چهارمحال و بختیاری هم چقدر غم دارد. انگار درون خاک این سرزمین به جای کرم، غم می‌لولد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
زنجان، از غم حاکم بر دریاچه‌ی پری‌‌اش جانش به لب رسیده. او مادری‌ست، که خشمگین است از ظلمی که کودکانش را می‌آزارد. پری‌هایش همه به اعماق آب‌ها رفته‌اند تا شاید دریاچه، تسکین اندوه‌شان شود. می‌دانی پری‌ها از چه دلگیرند؟ آنها از اینکه حالا تپه‌های رنگین کمانی، پیراهنی قرمزگون بر تن دارند، آزرده‌اند. پری‌ها سوگوار این تپه‌های گلوله‌ بارانند‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
چشمانم را باری دیگر بر نقشه‌ای که خوب آن را حفظم، می‌چرخانم. اندوهی که بر سرزمینم سایه انداخته و نمی‌گذارد خورشید آزادی بر آن بتابد، دردی را در گوشه‌ی سینه‌ام بیدار می‌کند. ایران، رنج می‌کشد و من نمی‌دانم چطور او را از بند این غصه‌ها وارهم. هرروز برای چشم‌هایی که دیگر نور ندارند، می‌گریم و می‌نویسم. و وطن غمدیده‌ی من، تا ابد سوگوار خواهد بود... .

1402/9/21
00:24
«پایان»


پ‌ن: خیلی از استان‌ها موند که نشد درموردشون بنویسم... اما همیشه علاقه‌ی زیادی به همه‌جای سرزمینم دارم. و دوست داشتم امشب این دلنوشته رو تموم کنم، به یاد مجیدرضا.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Neko

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
86
پسندها
1,037
امتیازها
6,178
مدال‌ها
10
سن
20
  • #25
IMG_20240104_032355_558.jpg
 
امضا : Neko
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا