متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های انارستان | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,374
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
تو را چگونه بنویسم؟ تو بیشتر از آن بودی که در لغات جا شوی.
تو را چگونه بازگو کنم؟ تو فراتر از آن بودی که در قصه‌ها قهرمان شوی.
تو را چگونه ندا دهم؟ تو رساتر از آن بودی که فریاد شوی.
آیا باغبان شهر، لاله‌ها را از خون تو آبیاری می‌کند؟ راستی خونَت چه شد؟ کدام آب راز آب جنباند؟
و آیاهای من، از آیه‌های قرآن هم گاهی بیشتر می‌شوند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
دارها را برچینید، اذان به سر آمد.
دارها را بچینید، اذان سر گرفته شد.
برزگر را بامدادان کشتند. دیگر خیالی ندارد که مرتب پریشان نان باشد. دیگر دستی برای کوفتن پتک خویش بر آهن ندارد. دیگر پایی برای قدم زدن ندارد. دیگر جانی برای بی‌جان شدن ندارد.
او در انارستانی که سرخ خون ندا و سهراب‌هاست، تکثیر شده و اگر تکثیر به معنای بی‌رحمانه شکنجه شدن و سپس به دار آویختن است، چه کسی به فکر تکفیر این تکثیر است؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
و من هرگز ندانستم مفهوم کیش و آیینی را که بر پیکر مجروح آزادی بناست.
من ندانستم چرا همیشه مرگ به کمین نان می‌نشیند. چرا فرهاد از قله‌ی تته¹ سقوط کرد. ندانستم چرا نیایشگاه جماعتی، چوبه‌ی داری‌ست که تو را بر آن کشتند.
ندانستم چرا وضویشان خونی‌ست که در چشمان خواهرت ندا چکید.
من فقط دانستم مرگ و نان، هماهنگ و هم‌آهنگ‌اند.
دانستم ما عاشقان شهامت به دست عاشقان شهادت، در جستجوی زیستن مردیم.


پ‌ن¹: قله‌ی تته از ارتفاعات مریوان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
این روزها در کوچه‌های شهر، جای امید، دار و جوخه می‌چینند. زندگی‌ها می‌پژمرند و مرگزارها آبیاری می‌شوند.
حتی گل‌های یاس این روزها عطر یأس می‌تراوند. هیچ چیز سر جای خویش نیست. او که در سه روز، از این باغ ۱۵۰۰ لاله چید، راست راست راه می‌رود.
او که به بی‌آزاری سایه‌ی پروانه بود، راست راست تیرباران می‌شود.
برزگر دستانش پر از آسمان است، آن‌قدری که دعا کرده.
برزگر پاهایش پر از خستگی‌ست، آن‌قدری که از مرگ فرار کرده.
اما او دانست که دیگر گریزگاهی نیست. پرتگاه‌ها همه نام او را نوید داده‌اند.
و آنانی که نوید، نویدشان داد، مردگانی بودند که از گور برنمی‌خاستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
برزگر، بذر کدام جسارت را در این انارستان کاشت که این گونه تکثیر می‌شود؟
او هزاران است.
هزاران از آنان که آمدند و ماندنشان شاید قد عمر پروانه کوتاه بود، اما یادشان ابدیتی داشت که پایان نمی‌پذیرفت.
رفتنشان جنجالی به پا می‌کرد، که هر پایی را به ایستادن وامی‌داشت.
ندایشان هر دل سنگدلی را به دلهره می‌انداخت و هر نازکدلی را آزرده‌دل می‌کرد.
او هزاران است. هزاران از آنان که آمدند و هرگز نرفتند. نویدی به سر دادند، که هر اندیشه‌ای را به فکر و حنجره‌ای را به شکستن هنجار وامی‌داشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
شهر پر از سکوت بره‌هاست.
پر از جنجال جانی‌ها و جارهای جارزن و راه‌های راهزن.
برزگر دنبال نان است‌. نان با طنابی بلند دنبال او. مرگ آن سرمایی بود که زیر پوست خویش حس کرد و ندانست چیست.
مرگ آن پرنده‌ای بود که جلوی چشمانش پر زد و ندانست کیست.
برزگر ناآگاه از فردای خود قدم برداشت. کوله‌اش پر از عشق و میهن بود. تاجی از نور و خورشید بر سرش می‌درخشید. او معنای نشانه‌ها را ندانست که ندا می‌دادند تو برگزیده شدی نویدی باشی وارث آزادی و عدالت.
بره‌ها را سر بریدند. شهر پر از هیاهوی میش‌هاست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
برزگر آن شب هیچ نمی‌دانست.
در امید فردا سِیر می‌کرد و به برادرش، نوید روزهای روشن می‌داد.
اما چه می‌دانست از پژمردن نور.
چه می‌دانست فردا را کشته‌اند.
در صف مرگ ایستاده بود، فکر می‌کرد صف زندگی‌ست.
در آخرین بامداد خویش بود و آخ او چه می‌دانست گناه به دنبال نان رفتن چقدر سنگین است. چه می‌دانست کوله‌ای پر از عشق و میهن داشتن حکمش تیر است.
سرود دارها نواخته شد، جوخه‌ها به راه افتادند.
برزگر را دار زدند، ملتی به دار کشیده شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
برزگر را به صلیبی کشیدند که مسیح بر آن جان داد‌. او را در آتشی افروختند، که ابراهیم در آن گلستان شد. او را به جنگی بردند، که محمد در آن شهید شد.
و او مرگ‌های گونه‌گون را زیسته و دگر ز هیچ ترسی ندارد. او از اعجاز و اعصار بازگشته. با تنی آب‌؛ دیده و چشمانی امیدوار فردا، ایستاده می‌رود جایی که پایان قصه نیست.
پس از رفتن او، شهر عطر عجیبی گرفته.
هر جا که گام می‌نهیم، بوی خون نویدان بی‌‌گناه‌ست. هر نانی که می‌جویم طعمی از خون برزگر دارد.
ای نوید صبح‌های روشن
چه درد و آلام‌هایی بر پیکرت گذشت که این گونه شهر سراسر خشمِ وجود توست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
گویند زندگی ناعادلانه است اما مرگ چرا چنین ناحق شد؟
به محض این که دانستیم کیستیم و چگونه باید روی پای خویش باایستیم، دنبال نان دویدیم.
نان دنبال ما.
زندگی ناعادلانه شد در پستوی دویدن‌ها. اما مرگ چه؟ او چرا چنین ناحق شد؟
پیش از آن که بدانیم کجای مسیریم، دیدیم جوانی سر آمده‌. خوشی‌های کوتاه سر آمده و عمرمان هم لحظاتی دیگر به دست آن سربازی که چارپایه را لگد می‌زند، سر خواهد آمد.
زندگی ناعادلانه بود.
اما مرگ چه؟
او چرا چنین ناحق شد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
برزگر به خواب رفته!
از آن خواب‌هایی که خویش را بیداری‌ای نیست اما دیگران را چرا.
او چشمانش پر از شب است. آن قدری که فلک را در انتظار فلق آخر تماشا کرده.
ای بامدادانِ باستانی برزگرانی که به جستجوی عدالت رفتند، خود مدرکی برای اثبات عدم وجود آن شدند.
و پس از آن‌که تو را دار زدند، از شبگیر¹ آسمان خون می‌چکد. جای باران، خون‌ چکه‌چکه می‌چکد. چکاوک‌های چکامه‌خوان در چریک‌‌ها پنهان شده‌اند، از این باران عصیان‌گر که خشم وجود تو خشمگینش کرده.


پ‌ن¹: بامدادان و شبگیر هر دو به معنای صبح بسیار زود هستند. صبحِ سحر.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا