متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های آواز قوها | Zahra نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,209
  • کاربران تگ شده هیچ

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
شقایق‌ها بوی تو را می‌دهند.
هنوز جای قامت رشیدت، پیراهنت را به آغوش می‌کشم.
پیراهنت دیگر بوی تو را نمی‌دهد، اما گویا شقایق‌ها را کنار دریاچه رویانده‌ای، که دلتنگت نشوم. یادگار از خودت برای من می‌گذاری. می‌دانم قطره‌های بارانی که چله‌ی تابستان می‌بارند تویی.
پس بی‌چتر زیر سقف آسمان می‌ایستم تا بوسه‌هایت را حس کنم.
می‌دانم آفتابی که شب‌ها می‌تابد تویی، زیر نور ماه می‌ایستم تا در آغوشت بگیرم.
قلم فقط از تو می‌نویسد و چشم‌ها فقط تو را می‌بینند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
گفتم نرو
گفتی برای وطن باید بروم
گفتم اما وطن من تویی
گفتی خودخواه نباش، وطن تو امیر ارشد است، اما وطن من ایران.
این چنین بود که با غروب رفتی و با طلوع نیامدی.
من هنوز قطره اشک‌هایم را به امید آمدنت می‌شمارم و کدام باران می‌تواند تصویر سر متلاشی‌شده‌ی تو را از حافظه‌ام بشوید؟ چند چهارده آذر بیاید و برود اما تو نباشی شمع‌ها را فوت کنی؟ شمع‌هایت بدون این که آرزویی پشتشان باشد خاموش می‌شوند و تو هنوز نیستی. روزی من هفتاد ساله می‌شوم و تو تا ابد بیست و پنج ساله‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
به خاطر بیاور
مرا که تن مثله‌شده‌ی کودک نه ساله‌ام را دیدم، به یاد آر.
کارون زیبایم، هنوز کفش‌های کوچکت را در دلتنگی می‌بوسم. صدایت را می‌شنوم که از مدرسه می‌آیی، قامت کوتاهت در آستانه‌ی در پدیدار می‌شود و صدایت... صدایت که می‌گفتی «مامانی ناهار چی داریم؟» صدایت را به گوش‌هایم آویز می‌کنم‌. عکس‌هایت را در چشم‌هایم دفن می‌کنم، و این سوگ کهنه نخواهد شد. این رخت سیاه، سفید نخواهد شد.
به خاطر بیاور، که رود کارون با اشک‌های من پر شده.
«بر پیکر من نقش شود نقشه ایران
پر خون چو نمایند، به خنجر بدنم را»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
بر شاخه‌ی درخت بید آرزویت کردم
در چشمه‌سارها نقش چشمانت را کشیدم
و آرزوی دیدن دوباره‌ات را زیر خاک پوشیده از لاله‌زار دفن کردم. تو را در سراشیبی ظلم از دست دادم. طناب دار جلاد مرا هم کنارت به دار آویخت. پسرم، جلاد مگر نمی‌دانست تنها سوگی که تاب نمی‌آورم سوگ توست؟ شاید هم می‌دانست و این چنین دست‌هایم را از لمس چشمانت کوتاه کرد.
تو را در شکوفه‌های خشکیده‌ی بادام از دست دادم.
در سپیده‌دم خورشیدِ ظلم
در سرود سحرگاهِ رفتن، دستم از داشتنت کوتاه شد. شقایق‌هایی که باید میان انگشتانت می‌گرفتی را بر مزارت رها می‌کنم. دستانی که باید می‌بوسیدم را به خاک می‌سپارم. دیدارمان بماند برای باران، در چله‌ی تابستان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
تو را بر شاخه‌های درخت انار چیدم
در باغ شکوفه‌های نیلوفر جستجو کردم
و در پرواز پرستوی مهاجر، سحرگاهِ سحر، از دست دادم.
بر لبه‌ی تیغ دار، جان مرا آویختند،
و اکنون باید مزد طناب بافتنشان برای گردن دردانه‌ام را بپردازم. کدام قصه رنج مرا وصف می‌کند؟
جان مرا در پرتگاهِ سقوط، بر بلندی دار نجات بده
تنها رنجی که تاب آوردنش از اراده‌ی من خارج است، دوری اوست. دلتنگ نوازش موهایش می‌شوم
دلتنگ لمس چشمانش... .
مرا از این دلتنگی قریب الوقوع نجات بده
نمی‌خواهم روی چشمان دردانه‌ام، خاک بپاشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
خواب به چشمانم نمی‌آید. خواب هم رفته بیداری بکشد. من ترس دارم جگر گوشه‌ام.
تو می‌دانی؛ که از سحرگاه‌ها بیم دارم
از بیداری پس از سحر ترس دارم
از نفس نکشیدنت می‌هراسم دردانه‌ام. تصور این که روزی چله‌نشینت شوم دار شده دور گردنم.
من به نبودنت نمی‌اندیشم.
می‌خواهم میان گندمزار تو را به آغوش بکشم. طوری خود را به تنت پیوند بزنم که هیچ نیرویی دیگر نتواند جدایمان کند. هیچ جلادی طنابش را سایه‌ی خوشیمان نکند. تو را در سرزمینی زیباتر، فرسنگ‌ها دورتر از خاورمیانه می‌بوسم. چشم‌هایت را میان آواز آزادی قوها در دریاچه، لمس می‌کنم. دار کدام جلاد می‌خواهد دستانم را از لمس چشمانت کوتاه کند؟
کاش به روی خورشید آب بپاشم، تا دیگر در هیچ سحری، بر دار هیچ دژخیمی طلوع نکند.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
در طلوع آفتابگردان ملاقاتت می‌کنم.
بلندی دار، پروازت را به یادم می‌آورد.
کاش نرگس‌های کنار دریاچه را برای این که میان دستانت بگیری می‌چیدم. نه برای رها کردن بر خاکی که زیرش خفته‌ای؛ اما در باور من تو بیدارترینی.
بیدارتر از مردم خواب‌زده‌ی شهر.
تو هر شب میان گندم‌زار قدم می‌زنی.
صدای پاهایت را می‌شنوم.
آواز خندیدنت را از پشت قاب عکس آویخته بر دیوار، لمس می‌کنم. تو را هر سحر، پشت پنجره، در چشمان خورشید می‌بوسم
و فراموش نخواهم کرد
بر بلندی دار از دست دادمت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
گلوله صدای فریاد را خفه نمی‌کند.

برای کشتن صدای تو، باید تمام قوها را سر برید.
باید نرگس‌ها را از ریشه کَند
و تمام چشمه‌سارها را خشکاند.
کوتاه برایت بگویم، باید حیات را قطع کرد.
تا وقتی چکاوک‌ها تکیده بر درخت بید می‌خوانند
تا زمانی که نرگس‌ها کنار دریاچه می‌رویند
و رودخانه‌ها جریان دارند
تو نفس می‌کشی.
نفس‌هایت را بر پیکر ایران دیدم
و در لبخندهای کارون.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
تو را بر طاقچه‌ی چشمانم می‌نهم
به رودخانه تاریخ می‌سپارمت
در کتاب‌های شاهنامه می‌خوانمت
در آواز قوها می‌شنومت
و در طلوع روز رفتن، می‌بوسمت.
کدام واژه آفریده شده تا سوگ مرا وصف کند؟
کدام قصه نگاشته شده تا ظلم را به خوانش در بیاورد؟
کدام دست به قلمی از تو خواهد نوشت؟ از جگر سوخته‌ی من خواهد نوشت؟
می‌دانم به نرگس‌های کنار دریاچه سپرده‌ای که فراموشت نکنم. قاصدک‌های فراوان جلوی خانه‌مان سبز می‌کنی، که هر روز آرزویت کنم
و زمین پر شده از نام جاودان تو.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
از روز رفتنت تا اکنون، هر لبخندی که زدم را با دندان کشتم. یادم می‌آورد تو دیگر لبخند نمی‌زنی.‌ کاش میشد نفس‌هایم را نیز متوقف کنم
یادآور می‌شوند که دیگر نفس نمی‌کشی.
زیر خاک دراز کشیده‌ای
آرزوهایت نرگس شده‌اند و کنار دریاچه می‌رویند
سوگت اشک شده و در چشمه‌ی چشمانم می‌جوشد
و کاش می‌توانستم نبضم را به تو هدیه کنم
تپش‌های قلب وامانده‌ام را به قلب زیبای تو هدیه کنم.
کاش یک بار
برای آخرین بار
میشد جای عکس‌هایت
چشمانت را ببوسم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا