- ارسالیها
- 1,620
- پسندها
- 21,598
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 28
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #21
***
از شاخ و شاخسار تاکها، خون میچکد.
جادهها سرختر از چشمانت در روزِ به تیر بستنت شده و گلوی گنجشکان پر از ندای توست.
دیروز که چشم تو به من نگریست، هرگز آنِ گذشته نشدم. کسی درونم چو پیکرت به تیر بسته شد.
تو خورشیدی شدی در آسمان و دیگر هیچ خیابانی، از آفتابت دریغ نیست.
دیگر هیچ شبی، از نور تو گریز ندارد.
ستارهای شدی، خورشید، ماه و تابش تو را پایانی نیست.
آن روز که چشم تو مرا نگریست، تاکستانی شدم غرق در آتش سرخ خون تو.
از شاخ و شاخسار تاکها، خون میچکد.
جادهها سرختر از چشمانت در روزِ به تیر بستنت شده و گلوی گنجشکان پر از ندای توست.
دیروز که چشم تو به من نگریست، هرگز آنِ گذشته نشدم. کسی درونم چو پیکرت به تیر بسته شد.
تو خورشیدی شدی در آسمان و دیگر هیچ خیابانی، از آفتابت دریغ نیست.
دیگر هیچ شبی، از نور تو گریز ندارد.
ستارهای شدی، خورشید، ماه و تابش تو را پایانی نیست.
آن روز که چشم تو مرا نگریست، تاکستانی شدم غرق در آتش سرخ خون تو.
آخرین ویرایش توسط مدیر