متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های تاکستان سرخ | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,176
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
من آن تاکستانم؛ زنی نی‌ زنان از من می‌گذرد و خوشه‌های انگور زیر پاهایش لگد می‌شوند. او رهگذری‌ست بی‌خبر از راه‌ها و فقط آگاه به گذر.
او ترانه‌ای با الف و بای آزادی می‌سراید و ما این‌جا حتی افکارمان زندانی‌ست.
آن فکرم که می‌خواست رها باشد را دار زده‌اند. آنی که عدالت می‌خواست حبس است. آنی که تنها مخالف بود را به شلاق کشیدند و آنی که معنای اعتراض را ادا کرد، کف خیابان به تیر بسته شد.

تبرداران آمدند، تاک‌ها را قطع کردند. ترانه‌ی زن را به زنجیر بستند‌.
من آن تاکستانم، زنی نی‌ زنان در من می‌میرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
در من تاکستانی سرکش، آتش می‌گیرد. از زخم پیکر مردی دیوانه از ویرانه‌ها، آتش می‌گیرد. اما مرثیه و نوحه‌ای در وصف وطنِ تن او نیست؛ چرا که او نه زمان زادن، حرف می‌زد و نه آیه‌ای برش وحی شده بود. مردن ما عادی‌ست، چو روییدن گل در خاکی که لاله‌ها را سر می‌برد.
من آن تاکستانم به سرخی خون در چشمان ندا. زنی را در من به میخ می‌کوبند.
خون در تن من به راه افتاده و اکنون سرخ‌تر از پیراهن مسیح زمان کوفتن میخ‌ها هستم.
کاش کسی می‌شنید، من آن تاکستانم!
ابراهیم را در من، در آتشی افروخته‌اند که گلستان نمی‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
اعتصاب تاک‌ها و تعصب تبرها، چه جویباری ز خون در من به راه انداخته است.
تاک‌هایم را سر بریدند، از تنه‌شان جنون می‌تراود و من نمی‌دانم چند قرن است رخت عزا ز تن در نیاورده‌ام.
من آن تاکستانم!
زنی را در من تیرباران کرده‌اند. مردی را در من به دار کشیده‌اند! و کاش وطن این نویدان بی‌ندا و ترانه‌های بی‌بهار، تن من نبود. شاید اگر فرسنگ‌ها دورتر از خاورمیانه، جای دگری زاده می‌شدند هیچ شرقی‌ای غمگین نمی‌بود و هیچ ندایی بی‌ندا جان نمی‌داد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
تو از دستانِ پر گناه من، سقوط کردی.
به کجا افتادی؟
تو را کجا گم کردم؟
در کدام تاکستان خون‌افشان؟
در کدام انارستان دیوان‌پریش؟
در کدام نارنجستان وهمناک؟
نمی‌دانم، نمی‌دانم، نمی‌دانم.
این دستان را در قبرستان‌ها دفن می‌کنم تا دیگر هرگز سبز نشوند و این گناهِ بی‌امتداد در همین داستان تمام شود.
اما هیچ پایانی، تاکستان جنون‌پرور مرا نمی‌پذیرد.
این‌‌جا خون است که به خون شسته می‌شود.
خون است که روی خون سوار می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
در این تاکستان جنون‌آسا، هیچ چوبه‌ی داری خالی از گردن نیست.
هیچ گلوله‌ای در خشاب صامت نیست. همه چیز در حال حرکت است.
خون‌های روی آسفالت، طواف تیرها، تنها تپش قلب‌هاست که ساکن مانده است.
و آن روز که چشمان غرقه در خون تو به من نگریست، عالمی به حال آشفته‌ی من گریست.
و او که تنها از فنجان آسمان صبح را نوشیده، چه می‌داند از سوز سوگ؟ چه می‌داند از شب‌های بی‌پایان که جای فلک، در تن تو طلوع کرده است؟
اما من دگر از ناآگاهان نمی‌رنجم؛ رنج من قصه‌ایست هزار ساله از همان روزی که چشمان تو مرا نگریست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
تو در قصه‌های من تمام نمی‌شوی، هرگز نشدی.
خونین‌تر از تاک‌هایی که دیروز به خون شستند تو را نوشتم. هزاران بار چشمان آشفته‌حالت چو پیچک از دیوار خیال من بالا رفت.
من هزاران بار نوشتمت، تا شاید خوانده شوی. تکرار شوی. و می‌دانم بی‌پایان‌تر از آنی که به آغازهای من نیازی داشته باشی.
ای ملهِم شعرهای من!
تو در قلم و قصه‌های من هرگز تمام نمی‌شوی.
هر واژه آغاز دیگری از توست و هر چه که نوشتم نشانی از تو داشت. نشانی از قلب دلیرت که نتپیدنش چهارده ساله شده است.
و آن روز که چشمان تو به من نگریست، دگر هیچ چیز به گذشته بازنگشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
نگهبانان شب، خورشیدها را می‌کشند؛ چون از نور می‌هراسند و داس ماه گردن تو را خراشید. اکنون کف جاده‌های لغزان، خونریزی می‌کنی.
خونی که از سینه‌‌ات فواره زد، چو قطرات نور، جهانی را به روشنایی دعوت کرد.
تو را چو دسته‌ای ستاره از آسمان به زمین کشیدند‌. اما تو بر بام تمام خانه‌ها فرود آمدی. درِ هر خانه‌ای را که بزنی، تکه‌ای نور درش پیداست.
پس از تو، تبر تن هر تاک را که شکافت، خونَت بیرون جهید‌ و هر جا را که نگریستیم، آن نگاه آخرت را ماندگارتر از شام آخر داوینچی یافتیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
چه تاکستان خونباری‌ست، پیکر من.
انگار آن دسته سربازی هستم که در میدان ژاله، تیرباران می‌شوم‌.
انگار من فرهادم، از قله‌ی تته سقوط می‌کنم و در اطراف پیکرم مرگ پرسه می‌زند.
انگار من... هر که به جز تن ناچیز خویشم.
حتی آن گلوله‌ی مجروحی که چو گنجشکی آواره، در سینه‌ی تو لانه گزید.
چقدر گریانم... پس از آن روز که نگاه تو به من نگریست، چقدر گریستم.
بهار را در تو کشتند و تن کوچکت، مدفن بهارهای نارس بسیاری‌‌ست.
خونی که از پیکرت می‌چکد، خون وطن است.
خون آزادی‌ست. خون بهار است. خون خورشید است!
خون تمام ملت است، خون تویی که سرباز نبودی اما جنگیدی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
مرگ را در دامان خود نوازش می‌کنی و برایش لالایی‌ای شب‌زده می‌خوانی.
تو را آن عصر بهاری کشتند و بهاران در تو به خاک کشیده شد. پس از تو شکوفه‌های پاییزی عطر خونبار عدل گرفتند.
تاک‌های سرکش به خشم برخاستند. و تو را چه غمگنانه به تیر بستند، آنان که صلح‌ستیزانِ سرزمینان آزاده بودند.
آنان که تنها سازشان اسلحه و تنها سرود و آوازشان، شلیک گلوله‌ای نابه‌جا به قلب پر ندای تو بود.
و گلوی پر ستاره‌ی آسمان تا ابد نجوایت می‌کند.
اینان که ندایت داده‌اند، زنده دلانند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
تو را چو انگور سرخی، از شاخه چیدند. تو که ندایت تنها ندای زندگی و آزادگی بود. تویی که در دستان خویش خورشید را برایمان ارمغان می‌آوردی، اکنون سرخ‌تر از ارغوان‌ها بر جاده‌ پاشیده‌ای.
خونَت، خون آفتاب است!
در قصه‌های دلاورانه رسته‌ای و از این کوچه‌‌ی خسروی، هزاران ندا می‌‌روید.
ندایانی که پیکرشان وطن است و مرگشان پیکار.
شمع‌های تولدشان بی‌آرزو خاموش می‌شود بر مزاری به سردی بهاری که آنان را ربود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا