متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های دماوند | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,877
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام ایران
عنوان: دماوند
نویسنده: زهرا
تگ: منتخب
ویراستار: Morf
IMG_20230611_203049_761.jpg
مقدمه:
مدتی‌ست به شکنندگی بال پروانه‌ام. پر از اندوهی به بلندای دماوند. انعکاست را در برکه‌ها پیدا می‌کنم. به پر نوریِ آفتاب‌گردان‌های باغچه‌مان می‌مانی. در جستجوی خویشم اما هیچ کجا نقشِ خود را پیدا نمی‌یابم، تنها تو به یادگار مانده‌ای. در تمام آینه‌های شکسته و نشکسته‌ی دنیا به دنبال خویشم اما هیچ آینه‌ای انعکاس مرا نشان نمی‌دهد. انگار که حتی آینه‌ها هم از دیدنت فرار می‌کنند. انگار نگاه‌نکردنی‌ترین خلق جهانی و چو وطنی غمگین می‌مانی.


۰۲/۱/۱۳
*دلیل انتخاب عنوان اینه که طبق افسانه‌ها، دماوند همون جاییه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
آرزوهای پژمرده‌ام را می‌بافم تا تاج گلی شاداب از بنفشه شود و بر سر کودکی بگذارمش. زیر آسمان شهر نشسته‌ام اما نامم آواز هیچ چکاوکی نیست. من در گوش هیچ‌کس نجوا نمی‌شوم. به گونه‌ای فراموشی سخت در آغوشم گرفته گویا هرگز قدم‌هایم روی خاک ننشسته بود. بر بلندی سبلان، درخت شکوفه‌دار گیلاس را می‌بینم که در سایه‌سار پنهان شده. همان درختی که قرار دیدارمان را زیرش برگزیدیم. یادواره‌ها چه رنج‌های مزمنی‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
من مثل شب، در پنجره می‌تپم و تو اندوه و انتظارت را در تاریکی روح شبانه‌ام می‌بینی. قلبم به خشکی دریاچه‌ی ارومیه می‌ماند و احساسات مثل آب، اما تو همیشه کارونی.
عزیزم قصه‌ی نرسیدن‌های من و تو، مانند آرزوهای کودکان سرزمینمان است. پر از ناکامی و مرگ امید.
اساطیر برای شاهنامه‌اند، من و تو را هیچ فردوسی‌ای نمی‌نویسد. گاهی قهرمان‌ها بی‌داستان‌ترینند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
روح مرا به سادگی یک آواز، می‌توانی بخوانی، یا مثل چکامه‌های فروغ. هر بار که شقایق‌های دماوند را دیدی یاد آر مرا و روزهایی را که رأس قله، نگاهمان به خزر بود. داستان‌ها برای هم بازگو می‌کردیم. تو ماهی کوچولوی غمگین قصه می‌شدی و من آن کاسپین که حرف دل رنج‌دیده‌ات را می‌شنید. اما اکنون ما نیستیم و نبودنمان آب را از آب تکان نداده. دماوند همواره استوار است. کارون می‌خروشد و ما، وطنی غم‌دیده‌ایم‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
می‌دانی که در چشم‌هایم، زیباتر از شقایق‌های دماوند و ژاله‌های باغ حیاط قدیمی‌مان هستی. تو برای من باطراوتی همچون درخت‌های شکوفه‌دار لیمو، که مادرم با عشق می‌کاشت و سال‌ها بعد ما از شاخه‌های سبزش بالا می‌رفتیم. لیموهایش را نرسیده می‌چیدیم و بارها بر بلندی شاخسارها، طعم سقوط را چشیدیم. لیلاهای کودکی همیشه ما را به لبخند وامی‌داشت‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
پر از نزیستگی‌ام. پر از ترانه‌هایی که سروده نشد و چکامه‌هایی که پس از نگارش مقصدشان آتش بود. پر از طلوع‌هایی که جای تماشایشان پرده را کشیدم و غرق تاریکی شدم.
آن برکه‌ای که به خاطر زیبایی انعکاس آفتاب بر آب، برکه‌ی نور صدایش می‌زدیم را به خاطر داری؟ نیلوفرهای آبی شناور سطح آب، مثل ستاره‌هایی می‌ماند که از آسمان سقوط کرده باشد. ما پر از شور زندگی بودیم و اکنون، مردگان گورستان امیدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
آینه‌های خانه را با شقایق‌هایی که از دماوند می‌چیدیم، پوشانده‌ام. از تماشای خودم بیزارم. از ندیدنِ تو بیزارتر. اسطورگی ما می‌توانست قصه‌ی خواب کودکان سرزمینمان شود، ولی عزیزم نام ما گم‌تر از این حرف‌هاست. ما همان جا که ضحاک را به بند کشیدیم، باد ناممان را دزدید و به خاک سپرد که دفنش کند. جان به در برده‌ها قهرمان شدند و جان‌سپارها قهرنام و حقیقت ربوده شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
از دماوند برایت می‌نویسم. شقایق‌ها، جای حضورِ بی‌حضور تو در آغوشمند و باد برایم قصه‌ی نبرد رستم و اشکبوس را بازگو می‌کند. و من... افکارم پر شده از تو. بگذار این‌طور بگویم، اگر آسمان ابری امروز مغزم باشد، ابرها فکرِ تو است. مدام نجوا می‌کنم تو هم به جسارت رستم بودی، اما نامت کوچک‌تر از آن بود که لالایی مادران سرزمینمان شود. این‌جا کسی از تو نمی‌گوید، جان به در بُردگان قهرمان‌ شده‌اند.

*توی کتاب جز از کل، تعریفش از جان به در برده، کسانی‌اند که صرفا در یک رویداد تاریخی یا حالا غیر تاریخی و خطرناک حضور داشتن. اما فقط حضور داشتن اون‌جا، هیچ کار خاصی نکردن. ما به این افراد صرف حضور و جان سالم به در بردنشون میگیم قهرمان. در حالی که قهرمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
من پر از قصه‌های نیمه تمام و آغازهای نادرستم. مثل همیشه از شقایق‌های دماوند تاج گل می‌بافم و رها می‌کنم. تا شاید بعدها سبب لبخند کودکی شود و آن وقت دماوند اشک و خون‌هایی که ما خرجش کردیم را فراموش می‌کند. حافظه‌اش پر می‌شود از لبخند کودکان سرزمینمان. آواز خنده‌های مردم شهر، موسیقی‌اش می‌شود و آن لحظه دیگر قاصدکی با آرزویی درباره‌ی ما فوت نمی‌شود. دیگر هیچ تاج گلی به یادمان نمی‌بافند. هیچ قصه‌ای از ما به جا نمی‌ماند که مهمان گوش‌های رهگذران شود. هر کسی به قله نگاه کند، از مهابت آن می‌گوید، نه داستان‌هایی که ما آن‌جا در تاریخ نوشتیم. عزیزم، ما به سادگی پژمردن گل‌ها، فراموش می‌شویم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا