متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های دماوند | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,895
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
از شقایق‌های دماوند برایم بگو. مدت زمان زیادی‌ست که انگشتانم گلبرگ‌های لطیفشان را لمس نکرده و قلبم از دوریشان پژمرده. در باغچه خانه‌مان شقایق‌ می‌کارم و مدام نگاهشان می‌کنم تا دلتنگ نشوم اما خیال باطلی‌ست. مثل این می‌ماند که روی اندوه و انتظارم از دوری‌ات، با تماشای عکس‌هایت سرپوش بگذارم. همان‌طور که هیچ نیوشایی تو نمی‌شود، هیچ شقایقی هم دماوند نمی‌شود. گل‌ها باید بر قله برویند. در مهابت و خاک ایران. باغچه کوچکم پاسخ‌گوی دلتنگی‌هایم نمی‌شود.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
تو آن‌قدر زیبایی که انگار با قلم یوشیج نوشته و با صدای مهستی خوانده شده‌ای. مثل آتشی که به جان جنگل‌های زاگرس افتاد، خشم در من شعله‌ور است. تو اما به آرامی اقیانوس آرام زیر خاک سرزمینمان خفته‌ای. از قفس ظلم که نشد اما از قفس تن رها شده‌ای. ما اما همچنان در بندیم و قلبمان به امید تابش کمی آفتاب به دل آفتاب نخورده‌مان می‌تپد و انگار باورمان شده در قفسی زیستن همان آزادی‌ست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
ما آغوشمان برای گلوله‌ها همیشه باز بود. اما بی‌گناه‌تر از آن بودیم که خونمان زمین را لاله‌زار کند. نام‌مان هم به ناموری ندا و سهراب‌ها نبود. عمر ما در حافظه‌ی سرزمینمان به کوتاهی خواب پروانه بود. کسی با بابونه‌ها به دیدار ما بی‌نام و نشانان وطن نمی‌آید. هیچ اشکی غبار سنگ مزارمان را نمی‌شوید. و هیچ گوشی قصه‌ای ازمان نمی‌شنود. انگار هرگز زاده نشده بودیم که اکنون بمیریم. از مرگ آمده‌ایم و به مرگ هم بازگشته‌ایم. کسی پوشش خون چشم‌هایمان را به یاد ندارد.
ما، بی‌نامانِ تاریخیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
خشم و اندوهم دگر از ظلم نیست. از سکوت سرزمینم بیشتر دلم گرفته. هراسم خیلی وقت است که دیگر از مرگ نیست. از بیهوده بودن خون تو بیشتر بیم دارم. مرا ببخش اگر چشمانم را به روی "دیدن" می‌بندم. اما دیگر نه تاب دوری در من پایدار است، نه تماشای این روزهای سرزمینم. مدتی به دماوند نیامدم. هر قدر قدم‌هایم خواستند بیایند سرکوبشان کردم. چرا که هیچ اطمینان نداشتم اگر بیایم پاهایم هوای پرواز نکنند و این فکر سقوط خود را به واقعیت پیوند نزند. این یادداشت را پس از نگارش کنار تاج گلی که از شقایق‌ها با یاد تو بافتم رها می‌‌کنم و سپس از دماوند خدانگهداری خواهم کرد. اما دلم برای آب دادن به ژاله‌های جلوی پنجره‌ و باغچه‌ای که با یاد تو پر کردم تنگ می‌شود.

پایان
خدانگهدار
۰۲/۱/۲۷
نیما،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

SparK

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
423
پسندها
10,230
امتیازها
27,613
مدال‌ها
22
  • #25
1009754_86d085bae85c5e6df4dcffb155f1cadd.png
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا